باز نشر نوشته های این وبلاگ تنها با ذکر منبع آزاد می باشد.

۱۳۹۰ بهمن ۹, یکشنبه

خانم زهرا بنی صدر! تبلیغ برای پدرتان به بهای استفاده‌ی ابزاری از دختر مصدق،عملی‌ نارواست.


خانم زهرا بنی صدر در نوشته‌ای که سایت انقلاب اسلامی درغربت متعلق به پدرشان آن را منتشر کرده است، گزارش گونه‌ای از دیدارشان از آخرین دختر دکتر محمد مصدق، خانم خدیجه مصدق را شرح داده‌اند.
این نوشته بیش از هر چیزی تبلیغی‌ست خام و غیر حرفه‌ای از آقای بنی صدر که  نویسنده در آن سعی کرده است، با قیاسی مع الفارق و گذاردن نام بنی صدر در کنار نام دکتر مصدق برای او اعتبارو پیشینه‌ای تاریخی جعل کند.

پیش از آنکه به تحلیل و ارزیابی نوشته‌ی زهرا بنی صدر پرداخته شود نیازاست که در مورد خانم خدیجه مصدق بیشتر بدانیم.
حاصل 64 سال زندگی مشترک‌ دکترمحمد مصدق با خانم سيده زهرا امامی (ضياء السلطنه) دو پسر و سه دختر بود. ضياء اشرف، مهندس احمد،  دکتر غلامحسين، منصوره  و خديجه.
1-  ضياء اشرف با عزت الله خان بيات،  پسر عمه اش ـ پسر شوکت الدوله ـ  ازدواج کرد و دو پسر داشت.                                                                                            
۲ ـ  مهندس احمد با آمنه قدس اعظم ـ قدسی مظفری ـ ، دختر عمه دفتر الملوک ازدواج کرد. او فرزند نداشت.                                                                                           
۳ ـ دکتر غلامحسين با ملک خواجه نوری، دختر ميرزا علی، پسر ميرزا آقاخان نوری صدراعظم ناصرالدين شاه ازدواج  کرد و يک دختر و دو پسر  بنام های معصومه، دکتر محمود و حميد داشت.                                                                                          
۴ ـ  منصوره با دکتر احمد متين دفتری، پسر ميرزا محمود دفتری، پسر عمو ی ميرزا حسين وزير دفتر ازدواج کرد و سه فرزند بنام های دکتر هدايت الله، ليلی و علی داشت.
 ۵ ـ  خديجه در دوران کودکی (در سال ۱۳۱۹ ) بخاطر بازداشت پدرش توسط مأمورين رضا شاه و تبعيد ايشان به بيرجند دچار اختلال حواس و يک بيماری روانی شد که هرگز از اين بيماری خلاصی نيافت.

خدیجه در سال 1308 متولد شد و در 11 سالگی  به بيماری اعصاب و روان دچار شد و ديگر به حالت عادی بازنگشت. مدتی در تهران تحت درمان بود و سپس به دستور پدرش در سال 1321 در حالی که 13 ساله بود، در يکی از بيمارستان‌های اعصاب و روان درنوشاتل سوئيس بستری گرديد و تا آخرعمر بيماريش درمان نشد و در در همان بيمارستان در سال 1382پس از حدود 61 سال تحت مراقبت بودن، چشم از جهان فروبست.

خانم زهرا بنی صدر در نوشته خود از همه گلایه‌مند است که چرا کسی به یاد دختر دکتر مصدق نبوده و او را در گوشه‌ای رها و فراموش کرده‌اند.
ایشان می‌نویسند:" حدود ده سال پیش بود که پدرم بمن زنگ زد و گفت: خبر پیدا کرده ام که دختر دکتر مصدق در یک آسایشگاه در نوشاتل بستری است. تلاش کن پیدایش کنی و به عیادتش برو.من هم به بیمارستانهای اطراف نوشاتل سوئیس تلفن کردم و بالاخره محل او را پیدا کردم. از پرستار خواستم که ساعتهای ملاقات را به من بگوید تا به دیدارش بروم. پرستار جواب داد: " او تمام این سالها بسیار تنها و فراموش شده است، شما هر وقت می خواهید می توانید به دیدن او بیایید."

پرسش اینست که چرا خانم بنی صدر پدر خود دکتر ابوالحسن بنی صدر را مخاطب قرار نمی‌دهند؟ چرا از او نمی‌پرسند که این همه سال کجا بوده‌اند که به تازه‌گی از وجود دختر دکتر مصدق خبردار شده‌اند؟ آقای بنی صدری که سعی دارند خود را دنباله‌رو مصدق قلمداد کنند، لااقل می‌بایست از وجود این دختر مطلع می‌شدند و جهت حمایت از او اقدام می‌کردند، تا اکنون ندای افسوس خوردن را از قلم زهرا بنی صدر شاهد نباشیم.

خانم زهرا بنی صدر به کتاب  دكتر محمد مصدق نوشته ي محمود ستايش مراجعه کنید تا متوجه شوید شما تنها کسی نبودید که به دیدار دختر مصدق رفته اید. بر خلاف اظهارات شما خانم خدیجه مصدق نه تنها درخواست سکه‌ای برای خرید قهوه از بازدید کننده‌ی خود نکردند بل‌که با متانت و وقاری که شایسته‌ی دختر مصدق بزرگ است، دسته گل تقدیمی را با یک تشکر بازپس می‌دهند. گوشه‌ای از آن کتاب:" دسته گلي را كه براي او آورده ام مي گيرد به او مي گويم كه ايراني هستم و اگر كاري دارد حاضرم برايش انجام دهم.اما فقط تشكر مي كند.پس از چند لحظه بي آنكه چيزی بخواهد يا حرفي زده باشد، فقط يك بار ديگر تشكر می‌كند و از اتاق بيرون می‌رود.وقتي شماره اتاقش را مي پرسم، مي ايستد و شمرده مي گويد"صد و هفده."بعد خدا حافظي مي كند و دسته گل را پس مي‌دهد.می‌پرسم "مگر گل دوست نداريد؟"پاسخش فقط تشكر است. به عقيده من اين درست ترين پاسخي بود كه او داد."

در اینجا لازم است که به چگونه‌گی پرداخت هزینه های خانم خدیجه مصدق نیز اشاره شود.
دکتر مصدق در طول حیات خود از وضعیت مالی مناسبی برخوردار بود و در وصیت نامه‌ی خود نیز برای تامین مخارج خدیجه برنامه ریزی مناسبی انجام داده بودند. سرهنگ جلیل بزرگمهر وکیل دکتر محمد مصدق در کتاب« خاطرات جلیل بزرگمهر چاپ اول، فصل دوم» از امور شخصی و خانوادگی دکتر محمد مصدق در صفحه ۱۳۱ این کتاب می‌نویسد:
"دکتر مصدق به موازات رسیدگی به امور وصیت و وکالت و قیمومت دخترش از تنظیم برنامه ای جهت تقسیم غیر منقول و املاک واقع در ناحیه ی ساوجبلاغ از محال کرج، که متعلق به فرزندان بود و او با حق وکالت اداره املاک را داشت غفلت نمی کرد."
"قارپوزآباد دو سهم، یا دو برادر بردارند یا یک برادر و یک خواهر، بهرترتیب که بهتر می توانند با هم کنار بیایند. حسین آباد و حسن بکول هم دو سهم احمد آباد را هم از بابت سهم خدیجه قبول می کنم و ولایتا" از طرف او می فروشم به دو برادر و دو خواهر او به مبلغ یک صد هزار تومان که هر کدام از آنها تعهد کنند از سهمی که املاک دیگر به او می رسد تا زمانی که حیات دارد بصیغهء عمری همه ساله مقدار هفتاد و پنج خروار گندم از عایدی خود، که مجموعا" در سال سیصد خروار گندم برای خرج مریضخانه ای که هست، و چنانچه خوب و از آنجا خارج شدبرای مخارج او بپردازند."

خانم بنی صدر بی‌گمان از موقعیت اجتماعی و امکانات مالی فرزندان و نواده‌گان دکتر مصدق آگاه هستند. معرفی این خاندان در این نوشته‌ی کوتاه نمی‌گنجد اما جهت اشاره بد نیست بدانیم که آقای دکترغلامحسین مصدق فرزند دکتر مصدق در 1316 به ایران آمد به تدریس در دانشگاه پرداخت و سالها كرسى مامائى نظرى در دانشكده پزشكى با او بود. علاوه بر آن جراح چندین بیمارستان شد و مدت‌ها ریاست بیمارستان نجمیه با او بود و نوه‌ی ایشان دکتر محمود مصدق که از پزشکان شناخته شده‌ی تهران هستند، و دیگر بزرگانی که بی‌شک از من و شما به حال خانم خدیجه مصدق دل می‌سوزاندند و می‌توانستند بهترین امکانات رفاهی رابرای او فراهم کنند.

خانم بنی صدر این حق شماست که در پی تبلیغ برای پدر خود باشید و عقاید سیاسی خود را آزادانه بیان دارید اما استفاده‌ی ابزاری از مظاهر ملی‌مان -وقتی در بین ما نیستند که صحت و سقم اظهارات ما را تایید یا رد کنند- عملی‌ست که با موازین اخلاقی مغایراست. شما با گفتن مطالبی که قابل اثبات نیستند، وابستگی‌ها و علائق خاندان بزرگ مصدق را زیر سئوال برده و این شبهه را دامن می‌زنید که هیچ فردی در این خاندان بزرگ و محترم نبود که به خدیجه مصدق توجه و وارسی کند و این پیرزن سالخورده و بیمار تنها با خواب نما شدن پدرتان و عمل انسان دوستانه‌ی شما در پی دستور پدر مبنی بر یافتن و ملاقات ایشان، توانست بازدید کننده‌ای یافته تا از اوسکه‌ای برای خرید قهوه درخواست نماید.
آقای بنی صدر در تاریخ معاصر جایگاه خود را دارند و اکنون که دوران عمر سیاسی ایشان سپری شده، نمی‌توانند با بهره گیری از عواطف مردم به طور کاذب بر اعتبار خود بیافزایند. تنها اثری که نوشته‌ی شما و مطالب اینچنینی دارند، شکستن قلب دیگران و دلزده‌گی بیشتر از سیاست زده‌گی بنی صدراست.
ضد تبلیغ شما سوء استفاده‌ای آشکار بود از قهرمان ملی ما، دکتر مصدق!

منابع:
ویکی پدیا

۱۳۹۰ بهمن ۷, جمعه

چرا با سرنگون شدن حکومت اسلامی مخالفم؟ چگونه با متحد شدن اپوزیسیون می جنگم؟



من، منم! بی هیچ توضیح و تفسیری!
به این فکر افتاده اید که دورهم جمع شوید، اختلاف ها را کنار گذاشته، کینه ها را فراموش کنید و برای سرنگون کردن جمهوری اسلامی هم قسم شده و دست دوستی و اتحاد یکدیگر را بفشارید.
نه خیر به این ساده‌گی‌ها هم نیست! شما نباید و نمی توانید یک صدا شوید. اگر این اقدام شما موجب فراگیر شدن جنبش مردم ایران و در نهایت سقوط رژیم اسلامی شد چه؟!
من تا نفس دارم برای حفظ این نظام تلاش خواهم کرد. لابد می‌پرسید چرا و چگونه؟! لابد می‌خواهید به ظلم و جنایات این رژیم، بدبختی مردم و ویرانی کشور اشاره کنید و مرا از این تصمیم خود بازدارید، باید بگویم سعی نکنید که نه می خواهم و نه می توانم دست از این تصمیم تاریخی خود بردارم؛ دلیلش را می‌گویم شاید شما هم به من حق بدهید و به من بپیوندید.

1- من با این نظام متولد شده، رشد کردم و هستی ام در هستی اوست. پس تا هستم و هست دارمش دوست. اگر زبانم لال اتفاقی برای این نظام بیافتد، من همه چیز خود را از دست خواهم داد و به احتمال زیاد می بایست در پیشگاه مردم به تمام زد و بندها، جنایات، رانت ها و لِفت و لیس‌هایم اعتراف کنم و تمام ثروت و مدارک دانشگاهی و امکاناتم را پس بدهم.

2- من روشنفکری هستم که برای ایجاد و به روی کار آمدن رژیم ولایت فقیه بسیار زحمت کشیدم. بسیار نوشتم و تبلیغ کردم حتا زندان رفتم؛ حالا چگونه بیایم و اعتراف کنم که اشتباه کرده‌ام و عمرم را در اثر ندانم کاری هدر داده‌ام. چگونه کتابها، مقالات، شعرها و سخنرانی هایم را نادیده بگیرم و با شهامت بگویم که خودم هم نمی دانستم چه می گویم و همه‌ی حرف‌هایم تکرار سخنان روشنفکران کشورهای دیگر بود بدون آنکه مفهوم آن ها را درک کرده باشم؟!

3- من در این آشفته بازار دکانی برای خودم باز کرده ام. در مجامع بین المللی مرا به عنوان یک فعال سیاسی و یک مخالف رژیم می شناسند، برای سخنرانی دعوتم می کنند، مقالات و نوشته هایم را منتشر می کنند. خلاصه بی درد سر و کاری جدی، سال‌هاست از این راه ارتزاق کرده وشهرتی کسب نموده‌ام؛ حالا سکوت کرده و شاهد باشم که همه ی این اندوخته ها به همین ساده‌گی نابود شوند و درِ دکان سیاست بازی‌ام تخته شود؟!

4- من از تجزیه طلب‌ها حق السهم می‌گیرم، برای لابی کردن‌هایم رژیم را می دوشم و از غرب هم برای فعالیت‌های ضد رژیم حمایت می طلبم. اگر این رژیم نباشد چگونه به این خیمه شب بازی همه را مشغول دارم؟

حالا که دانستید چرا با سرنگونی این رژیم مخالفم و اگر منصف باشید به من حق هم داده‌اید، به پرسش دوم برمی گردم که چگونه با متحد شدن اپوزیسیون مبارزه خواهم کرد.
من از رگ گردن‌تان به شما نزدیک‌ترم. احساس‌تان را می‌فهمم و قبل از آنکه گامی بردارید من در برابرتان ظاهر شده و نشانه‌های راه درست را از پیش روی‌تان محو می‌کنم.
به راحتی در بین شکاف‌های تاریکِ بین شما رخنه می‌کنم. هر لحظه می‌توانم به شکلی درآیم؛ گاهی هوادار گروهی می شوم و گاهی فدایی شخصی، زمانی منتقد طرزفکری می گردم و زمانی دیگر دشمن قسم خورده‌ی سیاست مداری.
تاریخ را چنان شخم می زنم و ریشه‌ی اختلافات را از دل آن بیرون می کشم که درد پدرکشته‌گی‌های‌تان را یک دم نتوانید فراموش کنید.
درد زبان مادری، درد لباس محلی، زندان‌ها، سرکوب‌ها، اختلاف نظرها، ناسزاهایی که پدربزرگ‌های‌تان بهم دادند، دعواهای پدرهای‌تان باهم و خلاصه آنقدر سند و مدرک در اختیار دارم که نگذارم آب خوش اتحاد از گلوی‌تان پایین برود و نهال دوستی‌تان پای گیرد.
نمی‌گذارم و نخواهید توانست مرا نادیده بگیرید. من، منم ! بی هیچ توضیح و تفسیری. 

۱۳۹۰ بهمن ۳, دوشنبه

آقا ما هم بازی!



عجب شلوغ بازاری شده! معلوم نیست کی با کیه و کی با کی نیست!
تا حالا فکر میکردم هرچی رو ندونم لااقل اینو خوب میدونم که به چه کسانی میگن «مردم» و دشمنِ مردم هم تعریف شده است، از اون مهمتراینکه تکلیفمون با دشمنان مردم مشخصه و همه یه جورایی توافق دارند که هر جا دشمن مردم رو دیدند بزنند تو دهنش و از هیچ وسیله ای برای تضعیف و خوار و خفیف کردنش دریغ نکنند.
رفتم تو اینترنت تا ببینم اوضاع در چه حالیه، و از اون 95 درصد خبری که توی مملکت سانسور میشه، خبردار بشم که دیدم ای دل غافل مثل اینکه مثل اصحاب کهف اززمین و زمان کلی جا موندم.
هاج و واج خبرها  و مطالب رو نگاه می کردم که چشمم خورد به یه مطلب در مورد خامنه ای. لاگ این شدم و نظرم رو نوشتم ولی طبق عادت معمول به جای «خامنه‌ای» از مخفف مردم پسندِ«خ.ر.» استفاده کردم، یهو چند نفر داد و بیداد راه انداختند که: اوهوی آقاهه! عفت کلامت کجا رفته؟! و نصیحت‌هایی از این دست:  درسته ما با جناب آیت الله خامنه ای اختلاف سلیقه داریم ولی دلیل نمی شه که توهین کنیم! کمی ناراحت شدم ولی از شما چه پنهان ته دلم خوشحال بودم از اینکه می دیدم چقدر تواین مدت- که من به احتمال زیاد خواب بودم- متمدن تر شدیم!
زیر یه مطلب دیگه دیدم یه عده یک نفر رو بستن به فحش و فحش کاری. حرفای اون بخت برگشته رو خوندم، دیدم یه پیشنهاد داده  در مورد اینکه " چطور میشه حال خ.ر(ببخشید خامنه ای) روگرفت!" چند کلمه در تاییدش نوشتم که  یه پس گردنی محکم خورد پشت مونیتورم! با اعتراض پرسیدم مگه چی گفتم که می زنی؟! به همراه چند فحش آبدار که فقط بازجوهای اوین بلدند گفت:" مرد ناحسابی مگه نمی بینی که طرف داره پیشنهاد سرنگونی میده؟ مرتیکه اصلن نمی دونه ما داریم رهبری رو با انتقادات خودمون نرم می کنیم تا انشاءالله جلوی تندروی‌ها رو بگیره و مملکت آروم بشه، اومده یه کاره زحمات هف هشت ساله ی ما رو ریخته به هم!
دیدم اگه بخوام اینجوری پیش برم تا چند ساعت دیگه آش و لاش و با یک کامیون فحش باید لاگ آف کنم، بهتر دیدم که از دوستی همه فن حریف و سیاست مداری اینترنت باز، مشورت بگیرم که از قدیم گفته اند: بی پیر به میخانه نرو / گرچه هم هیکل فیروز آبادی هستی.
دوست عزیز هم پس از دریافت پیام و چند «لوووووول» پی در پی به گیجی بنده، توضیحی داد به این مظمون:
"بابا بی خیال، چرا اینقدر سخت می گیری! دوران اون نوع مبارزه و لشکرکشی و دسته بندی تموم شد. حالا زمونه ی مبارزات داینامیک شده. مثل اینکه تو عمرت گیم های کامپیوتری روندیدی؟! الان در هر دقیقه جای دوست و دشمن به طور اتوماتیک عوض می شه و باید تیز باشی تا اون وسط قیچی نشی. یه راهنمایی کلی بهت می کنم خودت باید آلوده بشی تا یاد بگیری.
در نظر بگیر غول مرحله آخر خامنه ای باشه، باید با یکی از گروه های دیگه همراه بشی وگرنه مستقل بمونی  خوراک زامبی ها میشی. جالبی بازیش به اینه که در ظاهر قاطی پاتی به نظر میاد ولی زرنگ باشی خط وربط های عجیب غریبی رو اون لابه‌لا پیدا می کنی. مثلن گروه‌هایی هستند که می‌خوان برن مرحله آخر ولی با غول مرحله کاری ندارند فقط می خوان باهاش شریک بشن. حالا یه عده دیگه با اینا رفیق شدند که جلوی رفتن دیگران رو بگیرن خودشون هم می‌دونند نمی تونند برن مرحله بعد به همین دلیل ترجیح می دن نزارن دیگران هم برن به مراحل بالاتر تا ضعف خودشون نمایان نشه. یک موضوع خنده دار دیگه هم هست و اون اینه که طراحان این بازی، خودشون هم دارند بازی میکنند. به این شکل که منتظرند تا کسی خواست از سوراخ های سیستم استفاده کنه و یک مرحله بره بالا، بهش حمله می کنند تا اون سوتی و ایرادی که توی طراحی هست مشخص نشه!
خلاصه باید حواست رو حسابی جمع کنی . به فکر مبارزه با خامنه ای و غول مرحله آخر و این حرفا هم نباش. صورتت رو برگردونی طرفِ خامنه ای یکی از پشت زده ناکارِ ت کرده. چپ، راست، وسط ،بالا و پایین هم نداره جاها مرتب در حال عوض شدنه. به هرحال سرگرمیِ باحالیه هرچی باشه از تو خونه بیکارنشستن بهتره!"

بعد از خوندن پیام رفیق شفیق ام هیجان زده شدم. مونیتور رو تمیز کردم، یه فنجون چای دیشلمه و پریدم اون وسط : آقا ما هم بازی!

۱۳۹۰ بهمن ۱, شنبه

نوریزاد : انقلاب نزدیک است.



محمد نوریزاد در نوزدهمین نامه خود به خامنه ای، دستگاه سرکوب رژیم را تجزیه و تحلیل کرده و مشخصات و طرز عمل آن را با جزییات توضیح داده است. نوریزاد در این نامه به موارد مهمی اشاره می‌کند که در نامه‌های پیشین‌اش کمتربه چشم می‌خورد.
نکات برجسته‌ی نامه‌ی نوزدهم  نوریزاد را مرور می‌کنیم:
- او اختراع و شروع به کار این ماشین سرکوب را ازبدو پیروزی انقلاب می‌داند و خامنه‌ای را به عنوان مخترع مکمل و کامل کننده‌ی آن معرفی می‌کند. این بدان معناست که نوریزاد معتقد است که در زمان خمینی رژیم اسلامی دستگاه سرکوب را ساخته و پرداخته نموده بود و نمی‌توان آن دوران را طلایی و منزه از ظلم و ستمی که اکنون در جریان است دانست.

- نوریزاد در ادامه با نوع کارکرد ماشین سرکوب رژیم به مواردی مانند: حمله به محافل روشن‌فکری، حمله به کوی دانشجوبان، جنایت و آدم‌کشی، دزدی، قاچاق، حمله به منازل مخالفان و بسیاری دیگر از موارد ظلم و جنایات اشاره می‌کند.

- او به حمله‌های برنامه ریزی شده به منازل روحانیونی برجسته مانند شریعتمداری و منتظری نیز می‌پردازد و آنها را افرادی بی‌گناه میداند که فقط افکاری متفاوت داشته‌اند. این اشاره به نوعی تابو شکنی و زیر سوال بردن اعمال خمینی در حمله به آیت الله شریعتمداری و منتظری ست.

- نوزیزاد ولی فقیه را مسئول و کنترل کننده‌ این دستگاه سرکوب می‌داند و از خامنه‌ای می‌پرسد اگر با عمل‌کرد این دستگاه موافق نیست چرا تاکنون آنرا متوقف نکرده است.

- در پایان نوریزاد به زیبایی چگونه‌گی شکل‌گیری انقلاب را از درون دل درد مند جامعه توصیف میکند و آنرا به زایمان و تولدی دیگر تشبیه می‌کند.
  نوریزاد می‌گوید:" جامعه ی ما نیز چنین شده است. کم کم از دردی که می کشد لذت می برد. فصل زایمان او فرارسیده است."
نوریزاد انقلاب را نوید می‌دهد.



۱۳۹۰ دی ۲۹, پنجشنبه

گامی که کمترین ثمره‌اش می‌تواند اتحاد ما و شکستن قداست باسمه‌ای خامنه‌ای باشد.



روز گذشته آقای رضا پهلوی، به طور رسمی از خامنه ای بعنوان مسئول مستقیم جنایات و موارد نقض حقوق بشر به  شورای امنیت سازمان ملل متحد شکایت نمود. این اقدام در رسانه های بین المللی نیز انعکاس یافت.
آیا به راستی این شکایت آنقدر دارای اهمیت هست، که بتوان آن‌را یک اقدام سیاسی تاثیر گذارارزیابی کرد و یا اینکه صرفاً می بایست به آن به عنوان یک مانور تبلیغاتی نگریست؟!
پاسخ به این پرسش بستگی به واکنش وعملکرد همه‌ی ما داشته و میزان اثر بخشی‌اش را نگرش و فرصت سنجی فعالان سیاسی ما تعیین خواهد کرد.
دوستان ما، برادران، خواهران و فرزندان ایران زمین در چنگال خونریز حکومت اسلامی اسیرند. صدا را پیش از آنکه به کلام درآید، خفه می‌کنند، و جامعه جهانی نیز به دنبال منافع خود سرگرم بازی موش و گربه با رژیم ددمنش ایران است.
برهمه‌ی ماست که بدور از منافع شخصی، گروهی و فرقه‌ای برای یکبار هم که شده دست‌های‌مان را به هم دهیم و از روزنه‌های حقوقی موجود در سیستم‌‌های بین المللی، صدای اسیران در وطن را به گوش جهانیان برسانیم.
پروایی نیست که این شکایت در پایان به نتیجه‌ی دلخواه حقوقی نیانجامد، چرا که در نهایت به اتحاد ما خواهد انجامید و در کنار آن تابوی قداست و عظمت خود خوانده‌‌ی خامنه‌ای جلاد را در هم خواهد شکست.
با حمایت تک تک فعالان سیاسی و ترغیبِ خبرگزاری‌های بین اللملی به انعکاس و پوشش این شکایت، بی‌گمان بر وزنه‌ی سیاسی آن خواهیم افزود و تاثیر ضربه‌ی آن، بر بدنه‌ی رژیم ایران سوز افزوده خواهد شد.
بیاییم برای نخستین بار بعد از سی و سه سال یکی شویم. به سلول‌های اوین بیاندیشیم،  تن‌های زخمی و نیمه جان فرزندان‌مان در دخمه‌های سراسر ایران را تجسم کنیم.
 انگشت‌های شکسته‌ی برادر من، یارای برگرفتن قلم و نوشتن را ندارند، دندان‌ها‌ی خورد شده‌یِ خواهر تو، او را از فریاد زدن باز می‌دارند.
من به جای خواهر تو فریاد می‌زنم و تو به جای برادر من بنویس، تا همه‌ی جهانیان بدانند که خامنه‌ای ستمگر است. 

۱۳۹۰ دی ۲۷, سه‌شنبه

تعریف هنر دینی، از دید آیت الله جوادی آملی ( به شدت نیازمند یک مترجم زبان آخوندی هستم)

هر کس متوجه شد که منظور این آقا چیست، لطفاً اطلاع رسانی کند اجرشما با امام نقی.


آیت الله جوادی آملی در سخنانی که در مشرق نیوز منتشر شد، هنر را این‌گونه تعریف می کند:


"هنر تجلي معقول در دستگاه خيال است که با خروجي جماد محسوس عجين مي شود؛ بنابراين سه عنصر معقول، خيال و محسوس بايد باشد تا هنر ديني باشد، اگر چيزي ريشه عقلي نداشته باشد و مبرهن نباشد ، در دستگاه هنر اسلامي و ديني نيست."




 لینک مشرق نیوز

۱۳۹۰ دی ۲۵, یکشنبه

ویروسی به نام ربع پهلوی!



رهبر عظیم الشأن بر بستر بیماری افتاده و نفس های آخر را می کشد. طبیبان حاذق از اقصی نقاط جهان در اطراف او در آمد و شد هستند و هر یک معاینه‌ای می کند و نسخه ای می پیچد.
تعجب و حیرت از آن جهت است که او همیشه تحت مراقبت شدید پزشکی بوده و نه تنها در مقابل همه‌ بیماری های شناحته شده واکسینه بوده است بل‌که اصولاً محیط اطراف او به گونه‌ای محافظت می‌شود که هیچ میکرب و ویروسی قادر به ورود به آن نیست.
دکتر شریعتمداری از آزمایشگاه کیهان اعلام کرده است که پس از تحقیقات گسترده عامل اصلی بیماری را یافته اند و بر اساس کد بندی علمی ولایت آن را با نام ویروس« ربع پهلوی» و در رده‌ی پیجیده ترین و خطرناک ترین عوامل بیماری‌زای ضد ولایت ثبت کرده‌اند.
داروهای‌های زیادی را بر بدن نحیف و نیمه جانِ امام سید علی آزموده‌اند ولی کماکان بی اثر بوده و بیماری به رشد سریع خود ادامه می دهد.
نخست پزشکان بیت رهبری گمان می‌کردند که این یک سرما خورده‌گی مختصر بهاری‌ست که در به دنبالِ بهار عربی شیوع یافته، ولی به تدریج که علائم دیگری از بیماری خودنمایی کرد،  دریافتند که مسئله حاد‌تر از آن چیزی‌ست که فکر می‌کردند.
پس از آزمایشات دقیق تر دریافتند که تنها روش مبارزه با عامل این بیماری، مقابله‌ی هوشمندانه با آن است. از اینجا بود که نسخه های درمانی گوناگونی آزمایش شد  که در آنها سعی می‌شد که با بهره‌گیری از« الگوهای ولاییِ» مبارزه با دشمنان استفاده شود.
- در اولین درمان، به «ربع پهلوی» اتهام تملک ثروت کلان مسروقه  زدند ولی آمار ارائه شده نشان می‌داد که ثروت یاد شده در مقابل ثروت بر باد رفته‌ی کنونی چنان اندک است که قابل ذکر نیست و بیشتر سبب تمسخر و تقویت او شد.
- سپس به وابستگی متهم‌اش کردند ولی بازاین تدبیر اثر معکوس داشت چرا که هیچ یافته و سندی برای این ادعا پیدا نشد.
- در گام بعدی درمان، بنا بر پیشنهاد یکی از طبیبان بیت، قرار شد نام ویروس را تغییر دهند و بدین‌گونه او را تضعیف سازند. پیشوند نامش را حذف کردند و بعد پیشوندی دیگر به آن افزودند، ولی آزمایشات بعدی نشان داد که این ترفند نیز غیر علمی و بی تاثیر بود، چرا که در هر شهر و دیار نام‌های مختلفی برای نامیدن او بکار می‌رود و حیات و رشد او به نامش وابسته نیست.
- در این بین پزشکانی از دیگر بلاد نیز برای چاره جویی فراخوانده شدند. پزشکان روسی با آنتی ویروسی روسی الاصل که در محیط بومی رشد داده شده بود، وارد عمل شدند. آن‌ها معتقد بودند که این دارو بارها آزمایش شده و توانایی تخریب هرگونه سلول غیر مطلوبی را در بدن حاکمان دارد.مکانیسم عمل این دارو به شکلی‌ست که، توانایی نفوذ در ترکیب سازنده‌ی عناصر مورد نظر را دارد و می‌تواند تاریخچه بیماری را حتا تا شصت سال رصد کند. ولی به دلیل جدید بودن این ویروس و نداشتن تاریخچه ثبت شده، این دارو نیز بی اثر ماند و فقط بیماری‌های نهفته نیز سر باز نموده و حال بیمار وخیم تر شد.
- « پزشکانی فرانسه نشین» نیز برای اینکه از مرگ ولی فقیه جلوگیری کنند، داروهایی تجویز کردند. یکی از آنها خود را به شکل ویروسی قوی تر داخل جریان خون رهبر کرد تا عامل اصلی  بیماری را تحت الشعاع قرار دهد ولی به خاطر طبیعت «مرجعیت دوستش» با بدن بیمار همسان شد و اثری جز تقویت بیماری نداشت. گروهی از همین پزشکان فرانسه نشین با خنده درمانی سعی در معالجه کردند. با فراخوان میکروب‌هایی دلقک، به جریان خورن رهبر قصد داشتند چنان خنده بازاری راه اندازی کنند که ناخوشی، در این هیاهو گم شود ولی این روش نیز- به دلیل آنکه هیچ چیزی برای خندیدن نمانده بود- کارگر نیافتاد.

اکنون روز به روز حال رهبر عظیم الشأن بدتر و بدتر می‌شود و ویروس بزرگ و بزرگ تر می گردد. یکی از ویژه‌گی‌های آن، اینست که، دیگر عوامل بیماری زا را نیز به خود جلب می‌کند و به رشد خود ادامه می‌دهد.
متخصصان عقیده دارند که با جذب و یک‌پارچه شدن تمامی ویروس‌ها، توموری عظیم ایجاد می‌شود و تمام بدن رهبر را دربرخواهد گرفت و دیگر کاری از دست کسی ساخته نیست. به نظر می‌رسد که پزشکان بیت دیگر قطع امید کرده‌اند و به خانواده‌ی بیمار علامت می دهند که به فکر آماده کردن مراسم ترحیم باشند.

۱۳۹۰ دی ۲۲, پنجشنبه

راهنمای راست و پیچیدن به چپ؛ نقدی برمقاله‌ی« بخت بازگشت نظام پادشاهی در ايران، علی کشتگر»


مطلبی در سایت گویا نیوز با عنوان« بخت بازگشت نظام پادشاهی در ايران» به قلم آقای علی کشتگرمنتشر شده بود که در آن پس از طرح پرسش‌ها و تحلیل‌های گوناگون، نویسنده به آقای رضا پهلوی توصیه نموده بودند که" به عنوان يک ايرانی مدافع آزادی های بی حدوحصر سياسی از آزادی کامل احزاب طرفدار سلطنت در جمهوری آينده دفاع می کنم. اما توصيه ام به آقای رضا پهلوی اين است که اگر خود را وارث تاج و تخت پادشاهی می داند، و قانون اساسی مشروطه را هم می پذيرد، از هم اکنون در سياست مداخله نکند."
این نوشته نقدی برآن مقاله.


جناب کشتگر نوشته‌ی خود را با پرسش‌هایی آغاز کرده‌اند که با طرح آنها سعی شده سرنوشت محمد رضا پهلوی و تاریخ پس از سال 57 را به «اگر» و «آیا» هایی پیوند زده شود.
نیازی به ورود و پاسخگویی به این پرسش ها نیست، چرا که اصولاً مطرح نمودن این‌گونه پیش شرط‌ها برای ارزیابی سیروقایع تاریخی کاری بیهوده و غیر علمی ست. اگر قرار بر یافتن و جستجوی روند یک واقعه تاریخی با این روش ناکارآمد باشد، آنگاه می‌توان «اگر» و «آیا» های زیاد دیگری نیز به فهرست آقای کشتگر افزود. پرسش‌هایی مانند:
- اگر احزاب کمونیست، جهان را به دو کمپ سرمایه داری و کمپ سوسیالیسم تقسیم نکرده بودند و احزاب چپِ ایران به دلگرمی شوروی، سعی در کشاندن ایران به سوی اردوگاه سوسیایسم و به زعم خود رهایی ایران از چنگال سرمایه داری نداشتند، شایدهرگز هراس و ترسی در دل حکومت بوجود نمی‌آمد که به ایجاد جوِ پلیسی و اختناق بیانجامد.
- اگر جوانان ما به تقلید از فضای «چه گوارا» و «کاسترو»یی آنزمان تنها راه رهایی را چریک بازی و راه رسیدن به آزادی را لوله‌ی اسلحه نمی‌یافتند]مصاحبه کشتگر با بی بی سی[ هرگز سیاهکلی بوجود نمی‌آمد تا از دل جنگلِ آن شراره‌های آفتابِ خرمن سوز سال 57 بردمد.
- اگرروشنفکران آنزمان به جای یافتن مدینه‌ی فاضله‌شان در دامان همسایه شمالی و یا در زیر عبای پوسیده‌ی ملایان به فکر درانداختن طرحی ایرانی بر مبنای اصول مترقی جهانی بودند شاید هرگز دیوخفته‌ی مذهب از دریچه‌ای که اینان باز نمودند وارد حریم حکومت نمی‌شد.
- شاید به عنوان یک چریک مبارز نمی بایست به راحتی فراموش کنید که چگونه نیروهای جوان را جذب می‌کردید. به یاد دارید جوانانی را، که سرودهای کوهستان را از بر بودند ولی از محتوای تعالیم مارکس چیزی نمی دانستند و لنین و استالین را رفیق می نامیدند ودر همان حال پاسبان سرگذر را دشمن می دانستند.
« اگر وآیا» ها چنان بسیار است که بهتر آن باشد تا کلام را درز گیریم.

خود را سوسیال دمکرات می‌دانید و عنوان می‌دارید که "و ما اگر آرمان های سوسیال داریم و می خواهیم دفاع بکنیم، بعد از دمکراسی می توانیم از آن دفاع کنیم. یعنی در حکومتی که جامعه مدنی سرکوب می شود و احزاب مختلف سرکوب می شود، ما فعلا نمی توانیم صحبتی از سوسیال دمکراسی بکنیم." و همچنین  " اما به نظر من در ورای تمام این تمایزات آنچه که فوق العاده اهمیت دارد نقاط مشترک همه ما بر سر مسئله آزادی است."  ]همان مصاحبه[

چگونه است که صحبت بر سر سوسیالیسم را به موعدی پس از آزادی موکول می‌کنید ولی از هم اکنون خط بطلان بر حکومت پادشاهی می‌کشید؟!
اگر خاطرات ناخوشایندی از سلطنت موجود است که هست، خاطرات ناخوشایندتری ازسوسیالیسم آلوده به تفکرات کمونیستی در ذهن جهانیان هنوزهم به یادگار مانده است. می‌فرمایید:" در کشورهای بريتانيا، سوئد و يا اسپانيا نيز به نهاد سلطنت همچون يکی از اشياء موزه تاريخ نگاه می کنند. و پادشاه از هرگونه دخالت در سياست منع شده است."
چرا از خود نمی‌پرسید که دلایل کشورهایی که برشمردید برای تحمل هزینه‌های اضافه، جهت نگهداری این شی ٔ (نهاد سلطنت) در موزه ی تاریخ چیست؟ اگر پاسخی یافتید به عنوان یک دمکرات باید این حق را به ایرانیان نیز بدهید که اگر خواهان پرداخت چنین هزینه‌ای باشند، به عقیده‌شان احترام گذاشته شود.
جناب کشتگر به قول خودتان "هيچ رهرو راستين راه دموکراسی نمی تواند از ما بخواهد که تاريخ گذشته را فراموش کنيم." اما بدانید که همان رهرو راستین راه دمکراسی نیز از ما می‌خواهد که بر اساس انصاف تاریخ را قضاوت کنیم و فقط در پی آموختن درس‌مان از اشتباهات دیگران نباشیم چرا که بیشترین درس تاریخ در اشتباهات خودمان نهقته است.
من نیز مانند شما تمایلی به حکومت پادشاهی ندارم اما برخلاف شما، هرگز به خود اجازه نمی‌دهم به کسی توصیه کنم در سیاست مداخله نکند حتا اگر آن شخص خود را وارث تاج و تخت پادشاهی  بداند، و قانون اساسی مشروطه را هم بپذيرد. حتا اگر آن شخص رضا پهلوی باشد چرا که برای رسیدن به آزادی صف های‌مان هرچه فشرده‌تر باشد، آزادی‌مان نزدیک‌تر خواهد بود.

۱۳۹۰ دی ۲۱, چهارشنبه

تئاتر انتصابات؛ سکانس پاچه خاری ولایی



خبر کیهان:آقای قاضی پور نماینده فعلی مجلس از ارومیه پس از رد شدن صلاحیت اش از شرکت در انتخابات باز ماند.
لوکیشن: دفتر روزنامه کیهان
زمان: بعد از نماز مغرب

آقای قاضی پور با اعتماد به نفس و خونسردی به پرسش خبرنگار(فارس) کیهان در این مورد پاسخ میگوید:
بنده اطلاعي از چرايي رد صلاحیت‌ام ندارم اما قصد دارم اعتراض خود را از طريق قانوني پيگيري كنم.

در حالی که حسین شریعتمداری(کارگردان) با اشاره به او می فهماند که پر احساس تر صحبت کند و در همین حال منشی صحنه نیز صفحه ای را که روی آن با حروف بزرگ نوشته شده است،" نظام و دشمن"  را به او نشان می دهد.
آقای قاضی پور ادامه میدهد:
 حتي اگر اعتراض بنده نتيجه مثبت نداشته باشد و شوراي نگهبان نيز بر نظر هيئت هاي اجرايي صحه بگذارد، هيچ خدشه اي در سربازي امثال بنده براي نظام مقدس جمهوري اسلامي ايران به وجود نخواهد آمد.
من به دشمن اجازه سوءاستفاده نخواهم داد.

(منشی صحنه کلمات انگلیس و بی بی سی را به او نشان می دهد.)
... به هیچ عنوان عنوان اجازه نخواهيم داد دشمنان خبيث اسلامي و رسانه هاي نظام سلطه از جمله شبكه بي بي سي رسانه رژيم سلطنتي انگليس از اين موضوع سوءاستفاده كنند.

( نشان دادن کلمه ی رهبر توسط منشی صحنه)
... : ما خود را سرباز مقام معظم رهبري مي دانيم و از اين رو به هر نظر و تصميمي كه قانون درباره ما بگيرد پايبند خواهيم بود.

خبرنگار میکروفون را خاموش می کند و آقای قاضی پور با عجله خود را به حسین شریعتمداری که در حال خارج شدن از اتاق است می رساند و می پرسد: حاج آقا الان تکلیف چیه؟ حاج حسین با تبسمی بر لب، دستی به شانه ی او می زند و می گوید: برو اخوی، خیالت تخت، حلّه!

۱۳۹۰ دی ۲۰, سه‌شنبه

فرمانده کل ارتش ایران به ناوهای آمریکایی هشدار داد حق ندارید دریانوردان ایرانی را نجات دهید


در پی نجات تعدادی از دریانوردان حادثه دیده ی ایرانی توسط ناوهای آمریکایی، عطاالله صالحی، فرمانده کل ارتش ایران هشدار داد که دشمن سعی دارد تحت لوای اقدامات بشر دوستانه به آبهای خلیج فارس تجاوز کند. وی افزود که دریا و حوادث دریایی از دیرباز وجود داشته و دریانوردان نیز همیشه با خطر دست و پنجه نرم کرده و می کنند. آنها می دانند که مرگ حق است و سرنوشتی ست که برای همه رقم خواهد خورد. دریانوردان ما مرگ در خلیج نیلگون را به نجات به دست های آلوده ی شما ترجیح می دهند زیرا میدانند شما به بهانه ی نجات آنها پای در حریم شان خواهید گذارد.
آقای صالحی تهدید نمودند که ما دستور اکید از رهبر عظیم الشأن خود داریم که اگر یکبار دیگر ناوهای آمریکایی دریانوردان ایرانی را نجات دهند تنگه ی هرمز را بسته و آن دریانورد را نیز به جرم جاسوسی مجازات خواهیم نمود.

۱۳۹۰ دی ۱۹, دوشنبه

انتخابی ناگزیر فراروی رضا پهلوی و دیگر فعالان سیاسی


  
یکی از شرط‌های اولیه و اساسی برای جایگزین کردن یک نظام حکومتی، وجود  یک جایگزین منسجم و نظام‌مند است.
در فضای کنونی سیاسی کشور عدم وجود آلترناتیوی با این مشخصه بسیار مشهود است.
چگونه می توان این جایگزین را ایجاد کرد؟
برای پاسخ به این پرسش نخست می بایست تعیین کنیم که چه کسی می تواند و وظیفه دارد که این جایگزین را ایجاد نماید؟
با نگاهی به دانش اکادمیک موجود در زمینه‌ی مدیریت فعالیت‌های سیاسی وتجربیات دیگر کشورها در این زمینه، می توان دریافت که سیاست مداران اعم از احزاب و یا شخصیت‌های مستقل، مسئول مستقیم ایجاد چنین تشکیلاتی هستند. سیاست‌مداران ورزیده و با تجربه با شناخت کافی از شرایط برای رسیدن به اهدافی خاص وارد فعالیت‌های سیاسی شده و با ایجاد تشکل‌ها و سازمان‌های مستقل و یا حزبی، جایگزین مناسب را برای وضعیت موجود معرفی کرده و سعی در بدست آوردن اقبال عمومی می کنند. 
هدف گذاری، طراحی استراتژیک، سازمان‌دهی و اجرای برنامه‌های عملیاتی برای نیل به اهداف مورد نظر، پیش از هر چیز دیگری نیازمند منابع و امکانات است واین از وظایف اولیه هر سیاست‌مداری ست که بعنوان خالق و مدیر آن مجموعه امکانات و منابع مورد نیاز را فراهم سازد. بدین منظور و در راه ایجاد این تشکیلات هرسیاست‌مدار یا حزب سیاسی، نیازمند برخورداری از امکانات و منابع مناسب بوده و یا می بایست قابلیت جذب وگردآوری آن را داشته باشد، درغیر این صورت نخواهد توانست برنامه‌های خود را عملیاتی نموده و در سطح یک فعال سیاسی باقی خواهد ماند. 

چرا فعالین سیاسی ما از ورود سیستماتیک به سیاست و فعالیت به عنوان یک سیاست مدار حرفه ای سر باز می زنند؟!
شاهدیم که همه‌ی کسانی که به نوعی می‌توانند این نقش را برعهده گیرند، به راحتی عنوان می کنند که فعال حقوق بشرهستند و در راه نجات وطن ومبارزات آزادی‌خواهی در کنار مردم خواهند بود. هیچ کس حاضر نیست نقش رهبری این مبارزات را بپذیرد، و به بهانه‌های گوناگون از ایجاد و معرفی حزب و یا تشکل‌های سیاسی که قادر به جهت دادن مبارزات آزادی خواهی باشد، خود داری می‌کنند.
اگر چه بسیاری سعی دارند محدودیت‌های بوجود آمده از طرف رژیم و سرکوب تشکل‌های سیاسی را عامل اصلی این نقیصه معرفی کنند اما این عامل در خارج از ایران نمی‌تواند زیاد تاثیر گذار باشد و در عین حال تجربه نشان می‌دهد که ضریب موفقیتِ نیروهای اپوزیسیون اگر هسته‌ی تشکیلاتی آنها بیرون از دست‌رسی رژیم های توتالیتر باشد، به مراتب بالاتر خواهد بود. پس می‌بایست عوامل عمده‌ی دیگری در این انفعال نقش داشته باشند و باید در جای دیگری آنها را یافت که در ادامه به گوشه‌هایی از آن پرداخته می شود.  
فعالین اپوزیسیون کنونیِ ما به دلایل گوناگون از این مهم سر باز زده و برای پرهیز از هزینه‌های مربوطه سعی در تغییر نقش خود از یک سیاست‌مدار به یک فعال سیاسی دارند به عنوان نمونه:
- یک فعال سیاسی با فراغِ بال می تواند به راحتی دغدغه‌هایی متعالی، مانند حقوق بشر، تغییر شرایط معیشتی وغیره را هدفِ خود قرار داده و متناسب با توانِ خود در راه رسیدن به آنها با روشی که خود می پسندد فعالیت نماید.
- عدم مسئولیت پذیری: فعال سیاسی هیچ‌گونه مسئولیتی در مقابل شکست احتمالی عملکرد خود ندارد و به عبارتی تنها پاسخ گوی خود می باشد.
- هزینه‌های بسیار بالای تشکیلاتی را متحمل نمی شود.
- ازادی عمل برای انتخاب نوع فعالیت و انتخاب متحدین خود دارد.
- در هر زمانی میتواند تغییر مسیر داده و با داشتن سرعتِ واکنش بالا از زیان‌ها‌ی احتمالی بکاهد.

این مزایا باعث شده که  فعالان سیاسی ترجیح دهند در همان سطح باقی مانده و خود را آلوده‌ی کار تشکیلاتی نکنند.

اما زیان‌هایی که این وضعیت به جنبش آزادی خواهی و به فعالین سیاسی وارد می سازد کدامند؟
- عدم شفافیت و ثبات در اهداف و راهبردها‌ی فعالان سیاسی به دلیل مدون نبودن آنها.
- عدم پاسخ‌گوییِ فعالان سیاسی به انتظارات مردم در روند مبارزات.
- واکنش گراییِ بدون برنامه و احساسی، بجای کنش گرایی عقلانی و برنامه ریزی شده. 
- اتصال هواداران بی شناسنامه و غیر معتبر که در دراز مدت به ایجاد گروه‌های خودسرخواهد انجامید. این گروه ها در نبود و یا عدم شفافیت دستورالعمل‌های مدون سازمانی و خط ارتباطی معین، امکان گسترش خواهند یافت.
- دشواری در ایجاد و تشکیل اتحادهای ریشه ای و هدف‌مند به شکلی که قادر باشد به تولید مجموعه‌های کلان‌تر و قدرت‌مند‌تر بیانجامد.

انباشته شدن و افزایش فعالین سیاسی به خودیِ خود مثبت ارزیابی می‌گردد اما در نبودِ سیاست‌مداران و تشکل‌های سیاسی، موجب ایجاد پدیده‌ای ناخوشایند- همانندِ آنچه در حال حاضر گریبان‌گیر اپوزیسیون شده است- خواهد شد. وآن عدم وجود متولی مبارزات است. همه فعالان سیاسی با توجه به آرمان‌های زیبا و آزادی خواهانه شان، سخن‌هایی زیبا بر زبان جاری می‌سازند، اما چه کسی باید گام پیش نهد و برنامه‌های عملیاتی برای رسیدن به این آرمان‌ها را به اجرا در آورد؟ همه اظهار می‌دارند که ما هم به عنوان جزیی از جنبش در کنار مردم ایستاده ایم ولی این دوای دردِ فعلی مردم نیست.
جنبش اعتراضی مردم ایران در موقعیت فعلی مانند اتومبیلی شده است که همه سعی دارند مسافر آن باشند بدون اینکه کسی مسئولیتِ راننده‌گی آنرا بپذیرد، حال آنکه چه بسا در میان این جمع کثیر مسافر، راننده‌گان چیره دست زیادی نیز موجود باشد.
یکی دیگر از خطرهایی که در خلاء احزاب و سیاست‌مداران حرفه‌ای آینده‌ی جنبش را تهدید می کند، استقلالِ رای سیاسیون منفرد است. بدین‌گونه که در نبودِ برنامه‌ها‌ی مدون، روش‌ها واهداف مشخص و همچنین عدم کنترل سیستماتیک، این سیاست‌مداران منفرد، در معرض لغزش‌ها و خطاهای فراوانی قرار دارند چرا که پروایی از شکست در اثر تحلیل‌های اشتباه خود ندارند و در هر صورت و بدون هزینه، بازی برد-بردی را شروع می کنند و جور عواقب اشتباهات ایشان به گردن مردم ایران خواهد بود.
باری، نبود سیاست‌مدارانی اینچنین و انباشت فعالان سیاسی موقعیتی ست که اکنون با آن مواجه‌ایم. وضعیتی که انفعال جنبش آزادی خواهی مردم ایران را دامن زده و از بهره‌وری از منابع‌مان کاسته است. اگر می‌خواهیم با کمترین هزینه وبا برنامه ریزی، کشور را از ستم رژیم کنونی آزاد نماییم و مهمتر ازآن، در فردای آزادی بر ویرانه‌هایش، آبادانی را به ارمغان آوریم، می بایست با وسواس بیشتری به فکر سازماندهی مبارزات باشیم وگرنه درپشت درهای بسته برای وطن‌مان تصمیم خواهند گرفت و لاشه‌ی نیمه جانِ وطن دوباره در زیر دستانِ نا اهلان قربانی وار تکه تکه خواهد شد.

۱۳۹۰ دی ۱۸, یکشنبه

نوریزاد بجای نظام، به حفظ ارزش های انسانی رای داد








می‌پرسیدی کـــه چیست این نقش مجاز
گـــــر بــــرگویم حقیقتش هســـــــت دراز
نقشی اســـــت پدید آمــــــــده از دریایی
و آنـــــگاه شـــده به قعــــــــــر آن دریا باز  «خیام»


رویای نوریزاد را خواندیم. در رویایش شناور شدیم و همراه او شاهد رشد و نموش بودیم. دیدیم که چگونه او به ندای لالایی افسون گری به خواب رفت. خوابی که سال های سال به طول انجامید، عمیق و عمیق تر شد تا سرانجام به رویایی بدل گشت. رویایی شیرین، که در آن نوریزاد به حقیقتِ وجود خود رسید و حقیقت انسان را دید.
نوریزاد با چشم دل وقلب‌اش بزرگی و کرامتِ انسان را دید و ارزش هایش را، برابری را دید و عدالت را! نوریزاد با چشم دل و قلب‌اش ایران آباد را دید و ایرانی را! آزادی را دید و ایرانی آزاد را! نوریزاد دررویایش هموطنان‌اش را دید بی آنکه دین، رنگ و جنسیت‌شان را ببیند. زرتشی را، مسیحی و یهودی را، بی دین و مسلمان را، زن و مرد، کودک و پیر، دارا و ندار را دید در کنارهم آزاد و رها در کشوری که ایران می‌خوانیمش.

خوابش هر لحطه عمیق‌تر شد و رویایش شیرن‌تر، پلک‌هایش فشرده‌تر شده و قلب‌اش گشوده‌تر.
می‌دید که چگونه خدایش در هیبت انسان بر زمین حکم می‌راند، می‌کشد، تجاوز می‌کند و ویران می‌سازد.می‌دید که چگونه آسمان که روزگاری ملجاء و پناهگاه انسان گریزان از بی عدالتی بود، مظهر ظلم و ستم شده به فریبی و نفرینی!
در پس رویای شیرین‌اش، لبخند خدایش را در آسمان دید و انسان را بر زمین.
چشم دل را باز کرد و به روشنی دید آنچه را که تاکنون بر او پوشیده مانده بود و پنهان.
 نوریزاد را دیدیم که نظاره می‌کند ستمی را که دراین سال‌ها به نام دین برمردم رفته است و بخشش خود را ودیگران را به توبه‌ای جانسوز به امیدی پر مهر طلب می‌کند.
اکنون شب به انتها رسیده است و دیری نخواهد پایید که خورشید آزادی از افقِ خاورانِ ایران بردرمد و او به جبری طبیعی از خواب خوش و رویای شیرین‌اش برخواهد خواست. چشم‌ها را باز خواهد نمود و ایران را همان‌گونه که در نبض زمان جاری‌ست خواهد دید. ای کاش رویای صادقه‌اش را به خاطر آورد و دردها را آنگونه که دیده است برشمرد و ریشه ‌ی دردها را آنگونه که می‌داند بنمایاند تا سخن‌اش مرحمی باشد بر دل دردمندان و شمشیری بر قلب وحشت و ستمگران.

۱۳۹۰ دی ۱۵, پنجشنبه

خمینی با چک بی محلِ بنی صدر به ایران آمد



در فروردین 1312 در روستای باغچه همدان متولد شد. فرزند آیت الله سید نصرالله و نوه صدر العلمای همدانی است. با اینکه بیش از نیم قرن از عمر خود را در بازی های سیاسی گذرانده و فراز و نشیب های زیادی را تجربه نموده است، اما چهره‌اش کماکان جلوه‌ای از مظلومیت و ساده‌گی روستایی را تداعی می‌کند که در نگاه نخست  در پس آن نمی‌توان صاحب آنرا به عنوان نخستین رییس جمهور ایران و یکی از سیاسیون نیم قرن اخیر ایران حدس زد.

مانند هر انسان دیگری، ابوالحسن بنی صدر نیز در طول نزدیک به هشتاد سال زندگی خود مرتکب خطاها و اشتباهاتی شده است اما از اقبال نه چندان خوب ایشان و یا از بد شانسی ما، اشتباهات آقای بنی صدر به نوعی تاثیرات منفی قابل توجه ای در سرنوشت و تاریخ معاصر ما داشته است، تا آنجا که می توان وی را در رده‌ی تاثیر گذارترین افراد در دوران اخیر برشمرد. به تعدادی از اشتباهات آقای بنی صدر اشاره می‌کنم و متاسفانه می‌دانم که این لیست همچنان ادامه خواهد داشت و هر روز پربار می‌شود چرا که ایشان همچنان سالم و سر حال در عرصه‌ی سیاست می‌تازند و تحت تاثیر عامل کهولت به طور طبیعی بر اشتباهات خود می‌افزایند.

- اولین گامی که جناب ابوالحسن بنی صدر به اشتباه برداشت این بود که به جای آنکه دنبال کارو پیشه‌ی اجدادی‌اش را بگیرد و لباس آخوندی بر تن کند، وارد محیط دانشگاهی شد ولی دل خود را در آن محیط آخوندیسم جای گذاشت و همیشه تحت تاثیر آن ماند.
- دومین اشتباه او رفتن زیر چتر احسان نراقی بود. نراقی کمک کرد بنی صدر برای ادامه تحصیل به اروپا برود. نکته مهم اینجاست که احسان نراقی یکی از موسسان بنیاد فرهنگ ایران بود که مستقیماً زیر نظر فرح پهلوی اداره میشد. شاید این اشتباه را باید به حساب فرح پهلوی و حکومت قبل بدانیم که چگونه مخالفان خود را اینگونه پرو بال می‌داد. اما اشتباه امثال بنی صدر سوءاستفاده از این امکانات و تلاش در جهت تخریب آن ها بود.

- سومین اشتباه جناب بنی صدر این بود که به جای تمرکز بر رشته‌ی تخصصی خود، شروع به ایجاد ارتباط با روحانیت به خصوص خمینی کرد و علیرغم هشدار پدرش (خمینی با پدر بنی صدر دوست بود و گاهی تابستان ها برای دیدن او به روستای‌شان می آمد) و دیگران - که خمینی تشنه ی قدرت است و می بایست از او دوری کرد-  آنچنان شیفته ی خمینی شد که ایرادات او را نمی دید.
 بنی صدر در نامه ای به همسرش می نویسد:" به این امر که ما خود درباره آقای خمینی سانسور می کردیم باز می گردم. در اینجا تصدیق می کنم راست می گوئی، تو این حرف ها را زدی و هر بار که او قولی را زیر پا می گذاشت می گفتی نگفتم این ادم اهل ریاست و فریب می دهد؟ راست است که در پاسخ تو و دیگرانی که جانب تو را می گرفتند، می کوشیدم تا مجنون وار لکه ها را از قیافه او پاک کنم." (بنی صدر، خیانت به امید، سال 1361، ص.9)

-چهارمین خطای بنی صدر سعی در تحریک خمینی برای ایجاد حکومت اسلامی و خط دادن به او بر اساس علوم روز بود . بنی صدر در کتاب درس تجربه  در مورد سفرهای پیش از انقلابش به نجف برای دیدار با  خمینی و تشویق او به دخالت در امور سیاسی مطالب جالبی نوشته است. به یکی از این مطالب توجه کنید:
" یک نامه ای قبلا دعائی [حجه الاسلام دعائی، مدیر روزنامه اطلاعات در زمان فعلی] برای من فرستاده بود و در ان نامه نوشته بود که آقا [خمینی] برای مسائل جدید هم راه حل پیدا کرده، مثل بیمه و غیره. من هم جواب نوشتم اگر شما می خواهید خودتان را تطبیق بدهید با سرمایه داری غرب، باید دنبال این اسب سرکش بدوید. شما باید اسلام را به مثابه یک نظام پیشنهاد کنید که در ان برای این جور مسائل راه حل وجود دارد. او بعد به من جواب داد که نامه ام را برد و حاج آقا خواند (آن وقت لقب امام در کار نبود و می گفتند حاج آقا) و خیلی پسند کرد." (صفحه 56 درس تجربه)

- پنجمین اشتباه آقای بنی صدر سعی در پوشاندن چهره ی واقعی خمینی و سانسور عقاید بدوی او بود. بنی صدر در هنگام مصاحبه های خمینی با خبرنگاران خارجی مفاهیم گفته شده توسط او را چنان ترجمه می نمود که توانست از خمینی فردی لیبرال و دمکرات نزد خارجیان ترسیم کند. به عنوان نمونه به مورد زیر توجه کنید:

"ایشان قبل از اینکه بیاید به پاریس، یک هیاتی از خبرنگاران مربوط به کانال سه تلویزیون فرانسه گفتند که می خواهند به نجف هم بروند و بلکه با آقای خمینی هم یک مصاحبه ای بکنند... ما آن سئوالات را گرفتیم و جوابها را هم خودمان در پاریس تهیه کردیم که یکی از سئوالات این است که حکومتی که مورد توجه شماست [مطلوب شماست] چیست؟ ما هم در جواب از قول آقای خمینی نوشتیم که حکومت ملی می خواهیم، به معنای اینکه حکومتی باشد بر پایه آزادی و استقلال." (صفحه58 درس تجربه)

آقای ابوالحسن بنی صدر هم چنان به اشتباهات تاریخ ساز خود ادامه می دهند. ایشان علیرغم آخوندزاده بودن متوجه نبودند که بنای آخوند و ملا با دروغ و تزویر پایه‌ریزی شده و به ساده‌گی یک پسر بچه روستایی فریب خمینی را می ‌خورند. وی به روشنی داستان این فریب خوردن خود را بازگو می کند:
"فکر می کردیم مرجع دروغ نمی گوید و می داند که دین یعنی تعهد و این عهد غیر از عهد آزادی نیست. او عهد نمی شکند به خصوص اینکه سودش در وفای به عهد است. حاصلش ملت آزاد و پیشرو است و این که بگویند او بانی یک ایران جدید است. چه ضرری برای او[آقای خمینی] داشت؟  پس با اطمینان خاطر از اینکه او مرجع است و عهد نمی شکند، هیچ تدارک دیگری را لازم ندیدیم. [..] باورداشتیم که مرجع تقلید خالی از هوا[ی نفس] است و کشش به قدرت ندارد." (درس تجربه، صفحه 67)

- ششمین اشتباه و شاید عجیب ترین و مهم ترین اشتباه آقای بنی صدر آن بود که در راه کمک به معشوق خود(خمینی) حاضر می شود چک بلامحل کشیده و هواپیمایی چارتر کنند تا خمینی از فرانسه به ایران بیاید.       ( شکست شاهانه. ماروین زونیس)
 ای کاش هرگز بنی صدر این اشتباه را مرتکب نشده بود و خمینی در همان فرانسه می ماند.

- هفتمین اشتباه بنی صدر این بود که بعد از همراهی خمینی و ورود به ایران با اعتماد به نفسی کاذب فکر میکرد که قدرتی بیش از دیگران دارد و خمینی به او محتاج است و با بستن چشم خود بر روی تقلب های انجام گرفته، فکر می کرد 75% مردم به او رای داده اند پس دارای آنچنان محبوبیتی ست که کسی -حتا خود خمینی-  را یارای ایستادگی در مقابل وی نیست. اکنون که پس از سالها، اعتراف به دغل کاری و تقلب در انتخابات از همان اولین انتخابات آشکار شده و خمینی نیز به اشاره ای، از دستِ بنی صدر آسوده شد، می توان به میزان اعتبار و واقعی بودنِ آن رای گیری ها و 11 میلیون رای آقای بنی صدر عاقلانه اندیشید.

- هشتمین اشتباه  جناب بنی صدر، پناه بردن به مسعود رجوی برای فرار از ایران بود. این موضوع به اشتباهات تاثیر گذار دیگری منجر شد که در ادامه خواهد آمد. یکی از این تاثیرات منفی سوءاستفاده از نام بنی صدر توسط رجوی بود. تشکیل شورای ملی مقاومت به رهبری مسعود رجوی و بنی صدر بعنوان رییس جمهوردر آن باعث شد که مسعود رجوی  دارای اعتباری کاذب گردد که هیچگاه سزاوار آن نبود و عدم کفایت او باعث ضربه های جبران ناپذیر به بدنه ی سازمان مجاهدین به طور خاص و مبارزات آزادیخواهی ایران به طور عام گردید.
یکی از پرسش هایی که در همین ارتباط مطرح می باشد این است که چگونه فردی با تجربه مانند بنی صدر، که در آن زمان پنجاه سال از عمرش می گذشت، فریب مسعود رجوی- که حدود پانزده سال از او جوانتر و به مراتب از نظر سیاسی کم تجربه تر بود- را خورد. ساده لوحی بدین جا ختم نشد و مسعود رجوی توانست با زرنگی دختر اقای بنی ضدر(خانم فیروزه بنی صدر) را نیز بفریبد و برای تحقق اهداف خود با ایشان اردواج کند. بنی صدر با ازدواج دختر خود با رجوی در شرایطی موافقت میکند که این دو بیش از پانزده سال اختلاف سنی داشتند و همسر قبلی رجوی (خانم اشرف ربیعی) به تازه گی کشته شده بود و همه ی شواهد نشان ازاهداف سیاسی برای  این وصلت داشت، چنان که بعد از دو سال و پس از آنکه ارتباط آقای بنی صدر با رجوی قطع گردید، این ازدواج نیز به جدایی انجامید. به یک نمونه از افکار قرون وسطایی رجوی در آن زمان- در مورد این ازدواج- و سکوت و موافقت جناب بنی صدر اشاره می کنم.
بنی صدر در مصاحبه با آلن شوالریاس می گوید :" مدتی پس از فوت همسر اول وی اشرف، بود. به خاطر می آورم که به او این موضوع را گوشزد کردم و وی پاسخ داد:" امام علی بلافاصله پس از مرگ همسرش فاطمه دوباره  ازدواج کرد."

به هر روی برشمردن اشتباهات فردی که بیش از نیم قرن به بازی های سیاسی مشغول بوده است در متنی با این ابعاد نمی گنجد و در باره‌ی آن کتابها می توان نوشت. از ورودهای نابجا در مسائل شرعی مانند سعی در علمی نشان دادن حجاب بانوان و سعی در تطبیق و حتا رجحان اسلام بر معیارهای مورد قبول روز جهان، سخن های بسیار می توان گفت. اما هدف من در نگارش این متن تنها نهیبی ست به بنی صدر و امثال وی که کمی بیاندیشند.
جناب آقای ابوالحسن بنی صدر اکنون که در آستانه هشتاد سالگی در حومه‌ی پاریس در منزل خود(به گفته خودتان مشهور به کاخ یخ) نشسته اید، مرغ ذهن خود را به روستای زادگاه تان در حومه ی همدان پرواز دهید و کودکی ساده دل روستایی را ببینید. اکنون سالهای درازی از آن زمان گذشته و شما به انتهای خط نزدیک می شوید شاید بهتر باشد که به جای جستجوی بی حاصل برای یافتن حقوق بشر اسلامی و دیگر مقررات مترقی در لابلای متون کهن دینی، به واقعیات زمان حال برگردی و زمان باقی مانده را به مرور اشتباهات نه چندان اندک خود بپردازی و اگر توانی بیش از این‌ات هست راه های پرهیز و اجتناب از اینگونه خطاها را متذکر شوی. بدین گونه شاید پس از سالها اثری مثبت از خود به یادگار گذاری.  

منابع:
 ویکی پدیا –  بازگشت سید روح‌الله خمینی به ایران
 ویکی پدیا- ابوالحسن بنی صدر   
مصاحبه آلن شوالریاس با دکتر بنی صدر
http://nikomakhus1.blogspot.com/2011/04/blog-post.html
سایت انقلاب اسلامی در هجرت
کتابها و مصاحبه های آقای بنی صدر

۱۳۹۰ دی ۱۴, چهارشنبه

در جستجوی شیران ایران زمین

افزودن عنوان


در سایت خبرآنلاین  خبری امده بود با این عنوان:
«آزمایش DNA برای پیدا شدن پدر و مادر بچه شیرهای تهران گرد»

با دیدن این خبر، نا خودآگاه یاد داستان سیندرلا و نامادری‌اش افتادم. سیندرلا و کفش گمشده‌اش آنقدر مشهور هستند که نیاز به یاد‌آوری آن نباشد. فقط اشاره میکنم که منظور من آن قسمت از ماجراست که پسر پادشاه با لنگه کفشی در دست دربه در بدنبال معشوق زیباروی‌اش –که همان سیندرلا باشد- در حال جستجو بود که به خانه‌ی نامادری سیندرلا رسید و درخواست کرد که هر دختری در آن خانه است آمده و آن لنگ کفش را آزمایش کند تا در صورت اندازه بودن، بتواند دلدارش را بیابد. نامادری معروف هم دو دختر خود را آورده و سعی میکرد به هر ترفندی شده آن لنگه کفش را در پای آنها جای دهد و حتا حاضر نمی شد که بگوید دختر دیگری – که همان سیندرلا باشد- در آنجا زندگی می‌کند..
باقی داستان را همه می‌دانند و لازم به بازگویی آن نیست.

برگردیم به بچه شیرهای تهران گرد خودمان که قرار است با تطبیق DNA آنها بدنبال پدرومادرشان بگردند تا اثبات کنند که این شیران از نژاد ایرانی هستند و یا به صورت قاچاق وارد شده‌اند. گروهی نیز معتقدند که نسل شیرایرانی بکلی منقرض شده است. لابد مسئولین محترم بیت رهبری پس از شنیدن این خبر حکم کرده‌اند که این نمونه برداری DNA باید از بیت رهبری شروع شود چرا که اگر نژاد شیری- قرار است- یافت شود بی‌گمان در آنجا خواهد بود و نه هیچ جای دیگر. اما پس از آزمایش نمونه ها همه رقم جانور از تمساح گرفته تا خر، میمون و حتا دایناسور هم پیدا شد، اما دریغ از یک شیر یا حتا ببری، پلنگی و یا گربه!

حالا منکر همه چیز شده و اصرار دارند که نژاد شیر دیرزمانی‌ست که در ایران منقرض شده و این بچه شیرهای بینوا حتماً به صورت قاچاق به کشور وارد شده اند.
کاش لااقل کسی بود به آنها حکم می‌کرد چند صد کیلومتر آن طرف تر در نزدیکی شیراز یا همان پاسارگاد را جستجو کنند تا بدانند که ژن "شیرایرانی" در کجا می توان براحتی یافت، و اگر به دنبال نمونه‌ی زنده‌ی آن هستند در نزدیکی‌شان جایی‌ست به نام اوین، با مراجعه به آنجا شیران دربندی را می‌یابی که در قفس ظلم و جهل اسیرند. در آنجا درخواهید یافت که نسل "شیران ایران زمین" هیچگاه نابود نخواهد شد.
  

۱۳۹۰ دی ۱۳, سه‌شنبه

گروه فداییان اسلام مسئولیت حمله به کاخ آقای بنی صدر را به عهده گرفت.



به گزارش رسیده ساعاتی پیش، گروه فداییان اسلام شاخه ی فرانسه، طی پیامی مسئولیت حمله به منزل اقای بنی صدر  در شب 31 دسامبر را به عهده گرفت.
در این پیام به دلایل این حمله اشاره شده که در بخش هایی از آن آمده است:

"… ابوالحسن بنی صدر طی سالیان گذشته همواره سعی در مخدوش کردن چهره اسلام را داشته و با سخنرانی ها و نوشته های خود کوشیده است که تصویری غیر واقعی و خلاف واقع از دین مبین اسلام و قوانین شریعت ارائه نماید. مثال هایی از عقاید منحرف و باورهای ضد اسلامی ایشان چنین است:
-  نزول شأن اسلام و هم طرازی آن با قوانین بشری .بنی صدر سعی دارد به طرق مختلف دستورات اسلام را بر قوانین بشری مانند حقوق بشر منطبق نماید و برای این منظور با دخل و تصرف در آیات و ترجمه و تفسیر آنها، آگاهانه به بدعتی منافقانه در دین دست زده است.
- نسبت دروغ به اسلام و ادعای همخوانی دین مبین اسلام با ملزومات دمکراسی غربی. اساس و بنیان اسلام بر حکومت خداوند قادرمتعال بر انسان ها و از طریق حکومت انبیاء و خلفای اربعه، قرار گرفته است و نسبت همخوانی آن با حکومت مردم بر مردم، جز انحرافی بزرگ، معنا و مفهمومی ندارد و اقرار به آن خروج از دین است.
- نفاق و دو چهره بودن در برخورد و تبعیت از علمای دین. بنی صدر در زمان انقلاب ایران خود را وقف خدمت به آیت الله خمینی نمود و با سانسور صحبت ها و نظرات خمینی در مصاحبه با نشریات غربی نقش موثری درانحراف افکار عمومی به نفع آیت الله خمینی داشت و او را به عنوان امام و مقتدا همواره یاری می نمود ولی در برخورد با جانشین ایشان یعنی آیت الله خامنه ای، عملکرد مثبتی نداشته است. این برخورد دوگانه نشان از دورویی و نفاق دارد وگرنه عملکرد و آرا و عقاید آیت الله خمینی و خامنه ای همسان و برگرفته از تعالیم عالیه اسلام بوده و می بایست از طرف مسلمانان تایید گردد.

 مبارزان و برادران ما بارها و به طرق مختلف سعی کرده اند به وی هشدار و اخطار دهند ولی متاسفانه این تلاش ها نه تنها موجب بیداری ایشان نگشته بلکه باعث جری تر شدن و افزایش تلاش وی گشته است. به همین منظور با ورود به منزل ایشان (معروف به کاخ یخ)، به ایشان برای آخرین بار اخطار میدهیم که به راه راست که همانا راه و طریقه پیامبر بزرگ اسلام وبرگرفته از دستورات آسمانی و غیر قابل تغییر قرآن کریم است بازگشته تا از عواقب بعدی در امان بماند. بدینوسیله به آقای بنی صدر هشدار می دهیم که اگر اسلام واقعی را نمی شناسند سکوت پیشه کنند و اگر میخواهند مبلغ دین اسلام باشند آنرا همانگونه که نبی اکرم و خلافای دین تبیین و تفسیر نموده اند، تبلیغ کنند. آقای بنی صدر این را بدانید که اگر با پولی که معلوم نیست منبع آن کجاست و از کجا به دست آورده اید سعی در پنهان کردن خود در کاخ، قصر و حتا پادگان نظامی هم داشته باشید، مبارزان اسلام دست از سر شما بر نخواهند داشت و مفری برای شما متصور نیست مگر دامن امن اسلام محمدی که سالها از قِبَلِ آن ارتذاق کرده اید. از شما به عنوان یک ملا زاده انتظار همین است که به طبیعت و اصل خود رجوع کنید.
قَدْ مَکَرَ الَّذِینَ مِن قَبْلِهِمْ فَأَتَى اللَّهُ بُنْیَنَهُم مِّنَ الْقَوَاعِدِ فَخَرَّ عَلَیْهِمُ السَّقْفُ مِن فَوْقِهِمْ وَأَتَهُمُ الْعَذَابُ مِنْ حَیْثُ لَا یَشْعُرُونَ‏ همانا کسانى که قبل از ایشان بودند (نیز) مکر ورزیدند، پس قهر خداوند به سراغ پایه‏هاى بناى(ظلم) آنان آمد، پس سقف از بالاى سرشان بر آنان فرو ریخت و از آنجا که اندیشه‏اش را نمى‏کردند، عذاب الهى بر سرشان فرو آمد."

۱۳۹۰ دی ۱۲, دوشنبه

تیتری که توسط سایت الف سانسور شد: روبوسی خامنه ای با ملکه اسپانیا


پایگاه حبری الف
کد مطلب: 137258
عکس/ ملکه در حال روبوسی با خر
تاریخ انتشار : شنبه ۱۰ دی ۱۳۹۰ ساعت ۲۱:۳۷
«سوفیا»، ملکه اسپانیا به تازگی از یک مرکز نگهداری از حیوانات موسوم به «خانه خر» در حومه شهر کوردوبا در ایالت اندالوسیا در جنوب این کشور دیدن کرد و برای آن که مهر و محبت خود را به حیوانات نشان دهد، به چهره یک الاغ بوسه زد.