باز نشر نوشته های این وبلاگ تنها با ذکر منبع آزاد می باشد.

۱۳۹۲ فروردین ۱۰, شنبه

درس تاریخ برای مهدی خزعلی ؛ دره‌ی بزرگ بی اعتمادی بین ظالمان و مردم را با جسد قهرمانان پوشالی نمی توان پر کرد.


هر از گاهی شاهد آن هستیم که خبرهایی از آقای مهدی خزعلی در فضای مجازی به طرز گسترده ای منتشر می گردد و نام ایشان به تیتر اول رسانه ها تبدیل می شود. خبرهایی مانند:
-خزعلی دستگیر شد.
-خزعلی در هنگام دستگیری مورد ضرب و جرح قرار گرفت و به شدت مجروح شد.
-خزعلی به اعتصاب غذا دست زد.
-جان خزعلی در خطر است.
-وخامت حال خزعلی در پی  nروز اعتصاب غذا
و بسیاری خبرهای مشابه که در طول دو- سه سال گذشته موجب نگرانی، نسبت به وضعیت ایشان و موضع‌گیری افراد و گروه ها در دفاع و یا بعضاٌ بر علیه ایشان گردیده است.
 اما پرسش‌هایی ست که تا کنون چه از سوی آقای خزعلی و یا هواداران ایشان به روشنی پاسخ داده نشده اند، پرسش‌هایی مانند:  
آقای مهدی خزعلی به دنبال چیست؟! و یا خواسته ی ایشان چیست؟
ایشان ادعا دارند که مبارزه‌ی سیاسی می‌کنند ولی این مبارزه باید خواسته و هدف روشنی داشته باشد. نه تنها ایشان بلکه تمامی کسانی که دست به اعتصاب غذا می‌زنند باید خواسته‌ی مشخصی را مطرح کنند که تا برآورده شدن آن  و دستیابی به آن هدف به اعتصاب خود ادامه دهند. آیا ایشان در موارد قبل به هدف و خواسته های خود دست یافتند که اعتصاب خود را پایان دادند؟!
تعدد اعتصاب هایی که هر کدام ماه ها به طول کشیده اند و پایان و شروع مجدد، این انتظار اولیه را به وجود می‌آورد که ایشان توضیح دهند چرا به این روند تکراری ادامه می دهند؟

عده ای از دوستان بر این باورند که آقای خزعلی با چشم پوشی از امکانات آقازاده گی و نسبت خانواده گی در راه مردم پای گذارده و به همین دلیل شایسته ی حمایت می باشند. اما  این دوستان هیچ گاه اشاره نمی کنند آقای خزعلی کدام هدف را دنبال می کند که همسو با اهداف ملت و در راه ملت است.
عده ای می گویند که فارغ از اختلاف سلیقه و عقیده، می بایست در راستای دفاع از حقوق بشر و آزادی عقیده از آقای خزعلی نیز به عنوان یک زندانی سیاسی دفاع و حمایت کرد.
پرسش این است که آیا فعالیت‌های آقای خزعلی در راه آزادی ایران است؟! آیا ایشان در جهت نابودی ظلم و جنایات رژیم اسلامی مبارزه می کنند یا هدف ایشان ریشه در مخالفت شان با دولت کنونی و دار و دسته ی احمدی نژاد دارد و نهایتِ آرزوی سیاسی‌شان اصلاح بعضی از رفتارهای ولی فقیه و یا محدود کردن بعضی از اختیارات ایشان است.
با کدام معیار می توان آقای خزعلی را به عنوان یک مخالف و یا زندانی سیاسی تعریف نمود؟
کجا و چه زمانی ایشان به خواسته های واقعی مردم اشاره کرده اند و خواهان سرنگونی و برخورد با بنیان گذاران و دست اندرکاران جانی این رژیم ددمنش، منجمله فسیل‌های شورای نگهبان و مجلس خبرگان و امثال پدر خود –حضرت آیت الله خزعلی- شده اند.
چه هنگام آقای خزعلی به روشنی و شفافیت ازحقوق اقلیت‌های دینی همچون بهایی‌های در بند،  دفاع و جنایات رژیم درسال های پیش از دولت کنونی را محکوم کرده اند..
چرا ایشان به قتل‌ها و جنایات زمان دولت‌های سازندگی و اصلاح طلب اشاره نمی‌کنند؟

اگرسابقه‌ی مخالفت ایشان و مبارزات سیاسی‌شان  به بعد از شروع دولت احمدی نژاد بر می‌گردد، دیگر نمی توان ایشان را در زمره‌ی مبارزان سیاسی و مدافعان آزادی بر شمرد بل‌که مکان ایشان به مخالف و اپوزیسیون دولتی تنزل یافته و طبعاً به همان میزان دارای اعتبار و شاٌن خواهند بود. و البته به همان نسبت هم درخور توجه و انعکاس! مانند دستگیری‌های گاه و بی‌گاهِ عناصر دولتی و غیر دولتی و مهره های حکومتی در برخوردها و بده بستان‌های سیاسی بین  گروهی  و جنگ قدرت.

به هر روی هر بار با فعالیت گسترده و مانورهای تبلیغاتی برای نمایاندن وخامت اوضاع آقای خزعلی، شاهد انتشار مطالب انتقادی از ایشان نیز هستیم. باید منتظر بود و دید که هدف از این بازی‌های سیاسی چیست! بازیِ تکراری و لوث شده ای که علی‌رغم تکرار، نباید به سادگی از کنار آن گذشت وآن را از واکنش‌های مناسب بی نصیب گذاشت.
لازم به ذکر است هیچ انسان آزاده ای از کشته شدن دیگران خوش‌حال نمی‌شود ولی در عین حال هیچ عاقلی برای کشته شدن عنصری از قبیله‌ی جنایت کاران -در درگیری و جنگ قدرت بین گروهی، مانند قتل سعید امامی، - عزای عمومی اعلام نمی کند و زانوی غم به بغل نمی گیرد.
درس بزرگ تاریخ به تمامی جنایت کاران اینست، دره‌ی بزرگ بی اعتمادی بین ظالمان و مردم را با جسد قهرمانان پوشالی نمی توان پر کرد.

۱۳۹۲ فروردین ۸, پنجشنبه

آرزوهای سبز بهاری: ائتلاف مشایی- خاتمی

سیاست مداری اهل دل حکایت می‌کرد: بعد از نمازِ صبح برای اقتدار نظام و شکست دشمنان مناجات می‌کردم و هم چنان که نگران اوضاع سیاسی مملکت اسلامی بودم سر به سجده بردم.
در حالت خواب و بیداری سیدی نورانی بر من ظاهر شد و دلیل نگرانی و دل شکسته‌گی‌ام را جویا شد. وقتی درد دل وا گفتم دست مرا گرفت و مرا به دنبال خود روان کرد. وارد دشتی سبز شدیم. آن بزرگوار با دست مبارک‌اش دریچه‌ای را بر من گشود که از آن می‌توانستم آینده‌ی نظام را بعد از انتخابات ببینم. حالتی بود بس عجیب! شادی و شادابی همه جا موج می‌زد.
دیدم که آقای خاتمی و مشایی دست در دست یک دیگر در آن باغِ بهشتی که شباهت به بیت رهبری داشت قدم می زدند. در گوشه‌ای از باغ، آقایان رفسنجانی و احمدی نژاد روی تختی نشسته و در گوشی برای هم لطیفه گفته و می خندیدند.
سپاهیان و بسیجیان، سرداران، علمای عظام، اصلاح طلبان، کارگزاران سازندگی، نمایندگان و ائمه جماعات همه در باغ مشغول خوش‌گذرانی و خوردن و نوشیدن بودند. همه‌ی میزها مملو از اجناس آمریکایی و اروپایی بود. حوری‌هایی از بلاد کفر در رفت و آمد و به آقایان خدمت‌رسانی می‌کردند.
از آن سید بزرگوار حکمت این باغ را پرسیدم.
با نوایی الهی و با صدایی همانند صدای امام خامنه ای فرمود:
 اگر بزرگان قوم بصیرت داشته باشند و هم پیمان شوند این آینده‌ی نظام خواهد بود.
پرسیدم اما چگونه این ائتلاف انجام پذیر است؟
با صدایی که همانند صدای خوش لحن امام راحل بود، فرمودند:
«جنگ قدرت و بی لیاقتی نظام را به سقوط نزدیک کرده بود. هر کس زیر آب کسی را می زد. کسی برای ولی فقیه ارزشی قائل نبود.
تئاتر انتخابات از راه می‌رسید و بازی سهم خواهی و مشروعیت بخشی به نظام دوباره داغ شده بود.
رفسنجانی با آنکه صاحب زر است و تدبیر ولی چندگاهی‌ست که از قدرت به دور است و پریشان احوال. فرزندان‌اش هم هر چه تلاش می‌کنند که آبروی رفته‌اش را بازگردانند اما چاهِ بین او و مردم آن‌چنان عمیق است که با جسد قهرمانان پوشالی پر نمی‌شود.
قبیله‌ی رفسنجانی بار دیگر سعی دارد با علم کردن پرچم اصلاحات و به صورت زدن صورتک متبسم خاتمی بخت خود را در این بازی بیازماید تا شاید به مددِ ناچاره‌گیِ ملت و ضعف حافظه‌ی جمعی بر خَرِ مراد سوار گردند و حق واداده را از حریف تک خور باز ستانند.

از آن سوی حلقه‌ی احمدی نژاد نیز در این هشت سال در آغول بی حساب و ممیزِ بیت المال چنان فربه شده‌اند که توان تنه زدن در بازی‌های سیاسی را دارند.

اینان که اعتبار بلیط شان در ایستگاه بعدی به پایان می‌رسید- از ترس سردی و خشونت هوای بیرون- قصدِ پیاده شدن از قطار نظام را ندارند و به دنبال تزویری دوباره اند تا این اعتبار را به گونه‌ای تمدید نمایند.
این دسته نیز مشایی را به هیبت خاتمی بَزَک کرده‌اند و تبسمی-خاتمی گونه- بر رخسارِ بی‌رنگ‌اش نقش زده‌اند.»
سید بزرگوار این‌گونه ادامه داد:
به خواب رفسنجانی و احمدی نژاد در آمدم و به آنها پندها آموختم. توصیه کردم که شاید بهتر باشد تا این دوقبیله دست یاری به هم دهند و هم‌بازی گردند.
تجسم این ائتلاف تصویری خوشایند برای حفظ نظام مقدس ترسیم خواهد کرد. تصورِ یک کاسه شدن سرمایه‌ی هاشمی و احمدی نژاد، هم سو شدنِ تزویرهای هاشمی و تاکتیک‌های انتحاریِ احمدی نژاد، هم‌زمان  شدن عوام فریبی‌های خاتمی و مشایی و بسیاری دیگر از این هم‌سانی‌هایِ ژنتیکی این دو دسته، بی گمان بقای نظام را تا چند سال تضمین خواهد کرد.

بعد از این هم پیمانی، خاتمی به احمدی نژاد طریق  گفتمان را خواهد آموخت و مشایی به خاتمی درس‌هایی از کوروش و داریوش خواهد داد.
مشایی اصلاح طلبان دوم خردادی را با گَرده‌ای جادویی به دنیای عرفان پرواز داد و در عوض هاشمی آنها را در دریای معرفت امام راحل غوطه ور ساخت.
در برخورد با بانوان بی حجاب خاتمی تنها به دست قانع بود و احمدی نژاد در آغوش می‌کشید و حاصل این تکامل را مشایی- با بهره گیری از تفاوت فرهنگی- به جهانیان نشان خواهد داد.
دوباره رفسنجانی لبخند زد و دفترچه خاطراتش را به گوشه‌ای پرتاپ  نمود و فائزه و مهدی آزادانه آقازاده شدند.

بار دیگرخاتمی عبای شکلاتی و بنفش به بر خواهد کرد و احمدی نژاد به سفر استانی خواهد رفت.
آقایان از حصر بدر آمدند و آقا زاده‌ها با مدرک دکترا از فرنگ بازگشتند. آن آقا زاده‌های دیگر نیز اعتصاب غذای خود را شکستند وبه جای پدر به مجلس خبرگان راه یافتند. نامه‌های اعتراضی-سیاسی قطع شد و کامپیوترهای‌شان را باز پس گرفتند.
خامنه ای با تنی علیل به حق مطلقه خود قانع  شد و روح امام راحل شاد گشت.دوران طلایی باز گشته بود!

سرخوش از این رویای شیرین چشم‌هایم رو گشودم. آفتاب بهاری در میان حیاط ویلا پخش شده بود .
آه ! ای بهار سبز چقدر تو زیبایی!
ترانه ‌ای گوش‌نواز از منزلِ همسایه در فضا پخش شده بود. خواننده با صدای سبزی می‌خواند:

 همه چی آرومه. من چقدر خوشبختم!
غصه ها خوابیدن!
همه چی آرومه !
من چقدر خوشحالم!
منو با لالایی دوباره خوابم کن.
بگو این آرامش تا ابد پابرجاست.
من چقدر خوشبختم.
همه چی آرومه! 

۱۳۹۲ فروردین ۷, چهارشنبه

سالی به دور از اپوزیسیون‌ام آرزوست!

بهار از راه رسید و سال نو آغاز گشت.
سال 1392 هجری شمسی(آخوندی)
 سال 7035 میترایی-آریایی
 سال 3751 زرتشتی
 سال 2572 شاهنشاهی
سال 96 کمونیستی
سال 35 اصلاح طلبی

بر همه‌ی ایرانیان به غیر از مزدوران ولایت فقیه و عاشقان امام(ره) شاد و فرخنده باد.

در آغاز این سال جدید جا دارد که همه با هم دست های‌مان را به طرف آسمان یا هرجای دیگری( آرامگاه کوروش، آتش، آرامگاه رضا شاه، مصر، احمدآباد مستوفی، جمکران، اورشلیم، واتیکان، پاتایا و یا حتا منزل استیون هاوکینگ و بارگاه نقی ) که دوست دارید بلند کرده و چند دعا یا آرزوی کلیدی را طلب کنیم باشد که مستجاب گردد.

آرزو می‌کنیم:
- همه ی زندانیان سیاسی-عقیدتی بدون وثیقه آزاد گردند چه آن زندانیان گمنامی که در سلول های انفرادی و زیر شکنجه در حال جان دادن هستند و چه آنها که کوچک ترین خراش روی پوست‌شان را همه ی رسانه ها پوشش خبری می دهند.
- قدرت تحمل گرسنه‌گی و تشنه‌گی را برای همه مردم ایران و زندانیان واقعی تا قادر باشند بدون هیچ‌گونه ضعف و صدمه ی جسمی چند ماه اعتصاب غذا  کنند.
- بصیرت برای رهبر فرزانه که میزان نفرت مردم  از ایشان را درک نموده و از درد ارتحال یابد.
-شم سیاسی برای اصلاح طلبان عاشق خمینی تا دست از ماله کشی دوران طلایی بردارند.
- باز گشت «انقلاب اسلامی در هجرت» به وطن که بیش از آبروی ما را در دیار غربت بر باد ندهد.
- بیداری سیاسی برای رفقای چپ تا بفهمند که وطن شان ایران است نه روسیه.
- یه ذره شعور برای عناصر تجزیه طلب که به مادری  که در دامان‌اش پرورش یافته اند خیانت نکنند.
- رو شدن دست عوامل رژیم گوزاد اسلامی که در پناه آزادی بیان در غرب برای حفظ نظام تلاش و لابی گری می کنند.
- بازنشسته‌گی سیاسی برای سالخورده گان و کهنسالانی که با مغزهای فسیل شده خود تلاش می کنند ایران را به زمان دایناسورها برگردانند.

در پایان آرزو می کنیم در این سال جدید همه ی ایرانیان راه روشنایی بخش نقویت را دریابند و با آزادی ایران ، نظامی سکولار- عشقی- دمکرات را پایه‌گذاری نمایند.



۱۳۹۱ اسفند ۲۴, پنجشنبه

اطلاعیه انجمن نظارت بر اتحاد ملی : تغییر شعار « خدا- شاه- میهن »


بدین‌وسیله به اطلاع تمامی هم‌وطنان مبارز اعم از داخلی، خارجی، اپوزیسون و بلاتکلیف می‌رساند، از آنجاییکه که :

1)خداوند متعال از دست ایرانی جماعت به ستوه آمده و نمایندگی تام‌الاختیار خود را به امام نقی سپرده است چرا که ایشان با آشنایی به زبان حال جوانان ایرانی ومقبولیت و محبوبیت قادر به بهینه کرده کردن روابط ایرانیان با عالم غیب خواهند بود.

 2) هرچه در تاریخ ایران جستجو نمودیم پادشاهی سکولارتر از رضا شاه نیافتیم . بعضی به موبدان وابسته بودند و بعض دیگر با ملاها لاس می زندند.

3) مصدق تنها کسی است که  این‌روزها همه به ظاهر هم شده به او ارادت دارند حتا توده ای هایی که به او خیانت کردند.

با توجه به موارد فوق‌الاشاره و به منظور تقویت وحدت ملی پیشنهاد می گردد که شعار « خدا- شاه- میهن» که بوی استبداد و شکنجه و ساواک می دهد را به شعار ملی و جوان پسندِ « نقی- رضا شاه- مصدق » تغییر دهیم.

 هم‌وطنان  بیاییم با این وحدت کلمه تن مزدوران و تفرقه افکنان را به لرزه درآوریم.

« انجمن نظارت بر اتحاد ملی»

چرا رضا شاه قلدر بود؟!

بعد یک عمر تازه فهمیدم چرا به رضا شاه می گفتند رضا قلدر!
پادشاه مملکت می رفته زمان حرکت قطارها رو هم چک می کرده تا اگر تاخیر داشتند دهن رییس راه آهن رو سرویس می کرده!
آخه آدمی با این نظم و ترتیب رو نباید از ممکلت بیرون انداخت؟!
تازه پسرش رو هم همراهش می برده تا یادش بده!

اینجوری خوبه! 


۱۳۹۱ اسفند ۲۲, سه‌شنبه

رفقا این بوی کباب نیست، ولی فقیه است که در آتش خلق می‌سوزد.



دیرزمانی‌ست که تشت رسوایی نگاه اپورتونیستی‌ رفقای چپ به مسئله‌ی " حق تعیین سرنوشت اقوام ایرانی" از پشت بام سیاسی ایران افتاده است. دیگر کمتر کسی‌ست که به  این ادعاهای هومانیستی وقعی گذارده و یا به این‌گونه شعارها اهمیت دهد.
این نگاه ِ فرصت طلبانه تنها مختص به نیروهای چپ ایران نیست و به همه‌ی اردوگاه جهانی چپ تعمیم می‌یابد که ریشه‌ در پارادوکس نهفته درمکتب مارکسیسم دارد. پارادوکسی که درجایی طبقه‌ی کارگر را متحد می‌خواهد و هر فریاد ملی‌گرایی را با سرکوب استالینی پاسخ می‌دهد و در جای دیگر برای مبارزه با بورژوازی اقلیت‌های قومی رابر علیه حکومت‌های مرکزی می‌شوراند.
مارکس و انگلس از نسل کشی و نابودی اقلیت های نژادی اروپا به عنوان پیش روی انقلابی و تاریخی دفاع می‌کنند(Neue Rheinische Zeitung No. 194و استالین برای خفه کردن ملل تحت سلطه روسیه تعریفی جدید از "ملت " ارایه می‌دهد.( Stalin Marxism and the National Question 

در سال 1306 درکنگره دوم حزب کمونیست ایران، بندی در مرام‌نامه حزب بدین مضمون آورده شد:
” حزب برای آزادی کامل و استقلال داخلی مللی که جزء مملکت ایران زندگی می کنند حتی تا مجزا شدن ایشان از مرکز(در صورت متمایل بودن اکثر زحمتکشان آن ملل بر این امر) مبارزه می کند.”
((نظری به جنبش کارگری و کمونیستی در ایران. انتشارات حزب توده))

از آن زمان به بعد کلمه‌ی "خلق" به ادبیات سیاسی چپ ایران وارد شد و بنا بر استراتژی دیکته شده توسط برادر بزرگ شمالی و برای جلوگیری از استقرار حکومت مرکزی در ایران  تبلیغ و مانور بر روی مفاهیم و واژگانی مانند « ملل ایران» ، «کشور کثیرالمله»، «حقوق ملی» ، «خلق های تحت ستم» و از این دست مُد و ذکر دائمی روشنفکران چپ گردید.
طنز تلخی که رفقای چپ در پاسخ آن درمانده‌اند این‌ست که در آن‌زمان که تشویق اقوام ایرانی برای "تعیین سرنوشت" به عنوان مبارزه ای بر علیه ارتجاع تبلیغ می‌شد، هم‌زمان استالین مبارزات ناسیونالیستی در شوروی را به عنوان حرکت‌های ارتجاعی سرکوب می‌کرد.
تاریخ نشان داده که کمونیست‌ها هرگاه حکومت را به چنگ آورده‌اند از سرکوب اقلیت‌های قومی دریغ نداشته‌اند. نمونه‌های آن‌را هنوز در کشور چین مشاهده می‌کنیم، نمونه‌هایی که رفقا هرگز نمی‌خواهند ببینند.
این نگاه و استراتژی تا بعد از انقلاب 57 ادامه داشت ولی بعد از آن تاریخ و تاکنون به دلیل همان تناقض بنیادی  –که به آن اشاره شد- موضع‌گیری‌های چندگانه‌ای را از سوی گروه‌های چپ شاهد بوده‌ایم.

گاهی  برای همراهی با خمینی جلاد مبارزات خلق‌های ایران را عملی ضد انقلابی می‌دانند:
" کسی که در این شرایط برای مسئله خودمختاری اولویت و مطلقیت قائل شود و با تمام قوا، به این بهانه، رهبری انقلاب را تضعیف کند و تحت عنوان های ظاهرالصلاح، عملا به شووینیست های آریامهری و اربابانش کمک برساند (می گوییم عملا، یعنی صرفنظر از نیات )، چنین کسی دچار انحراف ملت گرایانه و تنگ نظرانه جدی است.
حوادث در یک سلسله واحدهای قومی در ایران، که به برخوردهای خونین گنبد قابوس، سنندج، نقده، مریوان، خرمشهر منجر شده، حاکی از آن است که همراه با ضد انقلاب، عناصر بی مسئولیتی، در زیر پرچم دلپذیر «دفاع از حق سرنوشت خلق های ایران» و «حق خودمختاری این خلق ها»، در واقع آب به آسیاب ضد انقلاب می ریزند. به قول عرب «کلمة حق یراد به الباطل»، سخن درستی که در هدف نادرست است." ((نشریه مردم ـ دوره هفتم، سال اول، شماره 42سال 58))

و آن هنگام که از نمد انقلاب به کلاهی نرسیدند دیگر بار به تاکتیک شکست خورده‌ی "دفاع از حقوق خلق های ایران" رجوع کردند.
این‌روزها با ضعف بیش از پیش رژیم ددمنش اسلامی و نشانه‌های قیام مردمی شاهد آنیم که تعدادی از رفقا برای خودزایی و ظهور دوباره، خود را تا سطح پیاده نظام عناصر تجزیه طلب تنزل داده و پای در رکاب عروسک‌های سرمایه‌داری جهانی گذارده‌اند. خواسته یا ناخواسته، آگاهانه و یا از سر ناآگاهی جایگاه تاریخی خود را در پایین‌ترین سطح سیاسی در تاریخ مبارزات جنبش چپ معرفی می‌کنند.
بی عملی و خلاء تئوریک و از سوی دیگر لزوم بازسازی و یارگیری، از بازمنده‌گان این طیف ملغمه ای ساخته است که هر از گاهی شاهد موضع گیری‌های پوپولیستی و بعضاَ افراطی از سوی آنان هستیم. زمانی بر ریسمان پوسیده ی اصلاح طلبان آویزان می‌شوند و زمان دیگر زیر پرچم تجزیه طلبان سینه می‌زنند. گاهی نقاب فمینیستی به چهره می‌زنند و هنگامی دیگر به بازیگر بازی‌های اطلاعاتی رژیم تبدیل می گردند.
جنبش چپی که قرار بود پیشرو و پیشگام مبارزات سیاسی باشد در نبود تئوریسین و استراتژیست‌های واقع‌گرا و فاصله از متدولوژی پراتیک مارکس، به حاشیه نشینی در مبارزات سیاسی عادت نموده و به جای فریاد انقلابی، هوچی‌گری را پیش کشیده‌اند. بی‌گمان باید به  گروهی ازجوانان این طیف دل بست و امید داشت که با ارائه  تفکر و روش‌های نوین موجب پوست اندازی آن شوند و با تابو شکنی –که لازمه ی این تفکر است- عناصر فسیل شده در اکتبر 1917 را به حاشیه رانده و با احیای جنبش چپ واقعی نقش انقلابی خود را در مبارزات سیاسی ایران ایفا کنند.  
رفقای ما به جای بازنگری عملکردهای پیشین و نگاهی انتقادی به خود، سعی دارند بدون هزینه و با ساده ترین راه بر موج‌های بی بنیان مزدورانی تجزیه طلب، سوار گشته و به مهمانی تقسیم ایران درآیند غافل از آن‌که صاحب این مهمانی این‌بار خمینی دجال نیست. این جبنش را خلقِ یک‌پارچه و قهرمان ایران برپای خواهد داشت و این بوی خوش کباب نیست که به مشام می‌رسد، رفقا ! این ولایت فقیه‌ست که در آتش بازی ملت ایران با ریشی شعله‌ور می‌رقصد.