باز نشر نوشته های این وبلاگ تنها با ذکر منبع آزاد می باشد.

۱۳۸۹ دی ۸, چهارشنبه

اطلاعیه مهم آقای اصلاح طلب در محکومیت اعدامهای سیاسی روز گذشته



جناب آقای اصلاح طلب ساعاتی پیش طی اطلاعیه ای اقدام روز گذشته حکومت جمهوری اسلامی، مبنی بر اعدام دو تن از زندانیان سیاسی را به شدت محکوم نمودند.
متن این اطلاعیه بدین شرح می باشد:

بسم رب القاسم الجبارین
"وقاتلوهم حتى لا تكون فتنة ويكون الدين لله فإن انتهوا فلا عدوان إلا على الظالمين"

امت اسلامگرا و با شعور ما به خوبی میدانند که راه راست و خط امام و شهدا کدام است . عده ای با عوام فریبی و نیرنگ و دروغ سعی بر آن دارند که خود را نماینده ی بر حق آقا ی مان مهدی(عج) نشان دهند و می پندارند با توسل به زور و ستم می توانند افکار جمعی ملت مسلمان مارا برای همیشه خاموش سازند. زهی خیال باطل!

شما که با تکیه بر اسلحه و تمسک به ارعاب و تهدید، سعی در خاموش سازی چراغ هدایت و انحراف راه امام بزرگ مان خمینی بت شکن را دارید. زهی خیال باطل!
"دوران طلایی" امام مملو بود از شیطنت های شیاطین بزرگ و کوچک که به گواه تاریخ، فقط با درایت و هوشیاری آن بزرگوار و در سایه ی استواری و اقتدار ایشان هزیمت و اضمحلال این دشمنان دین و دینداری میسر گشت و لا غیر.
اکنون از آن دوران طلایی و اقتدار چه مانده است ؟ هیچ! بجز افسوسی و آهی برای چشم و سینه ی دل عاشقان و پیروان واقعی آن حضرت.
در جریان اعدامهای روز گذشته به شفافیت دیدیم که چگونه تشتِِ بی عرضه گی تان از بام افتاد و رسوای خاص و عام شدید.اینهمه رسوایی و هیاهو برای اعدام تنها دو نفر؟!
هیهات ! کجاست اقتدار دوران طلایی؟!
همگی به خاطر دارند که در آن دوران طلایی هزاران نفر را اعدام میکردند بی آنکه حتی همسایگان اوین از آن مطلع شوند. تجاوزها شد ، شکنجه ها و اعدامها انجام گرفت بی آنکه یک سند و مدرک قابل اعتنا به دست دشمنان اسلام بیافتاد. حالا چگونه است که ساعاتی پس از اعدام خبرگزاری های جهان آنرا تیتر میکنند؟
آیا اینست اقتدار اسلامی؟! آیا اینگونه می خواهید نظامی را که حاصل زحمات امام و خون گرانقدرشهداست نگاه دارید؟!
شرم بر شما باد !
ای که غاصبانه بر تخت خمینی بزرگ تکیه زده ایی ، لااقل به مولایمان علی اقتدا کن که هزاران نفر را سر می برید و کسی خبر دار نمی شد و اگر خبری هست از ناله های شبانه ی ایشان در چاه، استنباط شده است. از مرادمان امام خمینی تقلید کن که بر پشت بام ده نفر را تیر باران میکرد و در همان حال هزاران نفر را در زیر زمین دار میزد.
آبروی اسلام را بر باد داده اید خدا آبروی تان را بر باد بدهد.
در اینجا از تمام پیروان راستین خط امام و عاشقان دلسوخته ی دوران طلایی مصرانه خواستارم که با استفاده از تمامی امکانات مجازی و واقعی خود جلوی نشر اینگونه خبرها را بگیرند تا بیش از این روح امام عزیزمان دچار عذاب نگردد.
در شرایط فعلی که زمام داران توانایی لاپوشانی این افعال را ندارند بر ماست که از نشر این اخبار جلوگیری نماییم تا فرصت سو استفاده را از دشمنان اسلام عزیز بگیریم.

والسلام
فرزند راستین امام موسوی الخمینی

۱۳۸۹ آذر ۲۶, جمعه

پناه جویان ساحل امید

به گرگ و میش آسمان چشم دوخته ام بی آنکه بدانم سحر نزدیک است و تبسم خورشید، ارمغان این انتظار خواهد بود و یا در غروبی همیشگی پایان چشمهایم مهتاب را خواهد چید!
زندان تنهایی ام نیلگون آسمان را دیرگاهی ست به فراموشی سپرده و خونرنگی تنها پنجره اش یادگاری از سحرگاهان دریاست.
چگونه تنها شدم؟!
خشکی ماسه ها را زیر پاهایم حس میکنم، با انگشتانم لمس شان میکنم. اما از هیاهو و غوغای دریا نشانی نیست.
در کدامین ساحل بی دریا سرگردانم؟!
چگونه به اینجارسیده ام؟ بازمانده ی کدام کشتی شکسته ام؟!
نشسته بر تلی از خاک و نومید از بر آمدن آفتاب، تن خسته را به تاریکی کویر درونم تسلیم می کنم.
فریادهای وحشت را باز می شنوم.هیاهوی غریبی که نزدیک شدن صخره ها را به کشتی ی بی تابمان هشدار میداد.
جمع کوچکمان را، کوچانیده شده به قهر ظلم ، بر عرشه ی کشتی کوچک چوبین باز می بینم.
نگاه نگران کودکان را می بینم تسلیم واژه گان امید زای مادران می شوند و تبسم مادران به نزدیک شدن ساحل در افق بی آنکه باوری شان باشد به واژه گان خود.
صخره را بار دیگر می بینم که پیشی گرفته از ساحل به پیشبازمان آمده اند.
هیاهویی ست. کشتی مان تن چوبی اش را به جشن وصلت موج و ساحل هدیه می دهد و ما ناباورانه تماشا گریم که چگونه ساحل امید قتلگاه مان شد.


چه دانستم که اين سودا مرا زين سان کند مجنون
دلم را دوزخی سازد دو چشمم را کند جيحون
چه دانستم که سيلابی مرا ناگاه بربايد
چو کشتي ام در اندازند ميان قلزم پر خون
زند موجی بر آن کشتی که تخته تخته بشکافد
که هر تخته فروريزد ز گردش های گوناگون
نهنگی هم بر آرد سر خورد آن آب دريا را
چنان دريای بی پايان شود بی آب چون هامون
شکافد نيز آن هامون نهنگ بحرفرسا را
کشد در قعر ناگاهان بدست قهر چون قارون
چون اين تبديل ها آمد نه هامون ماند و نه دريا
چه دانم من دگر چون شد که چون غرق است در بی چون
چه دانم های بسيار است ليکن من نمی دانم

که خوردم از دهان بندی در آن دريا کفی افيون

"مولوی"