باز نشر نوشته های این وبلاگ تنها با ذکر منبع آزاد می باشد.

۱۳۹۲ خرداد ۱۰, جمعه

ماله کش‌های ولایی! لطفا کمک کنید تا بهترین بطری را انتخاب کنیم.




از طرف بیت ولایت دستور رسیده که روز 24 خرداد ماه، یکی از این هشت بطری نوشابه ای را که در تصویر می بینید به ما اسرای کهریزک ایران اِماله بفرمایند.
از آنجایی‌که حکومت اسلامی همیشه طرفدار دمکراسی و مدافع حقوق فردی‌ست، انتخاب بطری را به خود ما واگذار کرده‌ اند.
با توجه به تجربیات مشابه و خاطرات دردناک گذشته، می‌بایست این‌بار در انتخاب خود دقت بیشتری کنیم. به همین دلیل از شما برادران ماله کش اسلام رحمانی استدعا داریم در انتخاب اصلح و بهترین گزینه بین بد و بدتر ما را یاری رسانید.

معیارهای انتخاباتی ما بدین قرار است:
- راحت و بدون تنش وارد شود تا هنگام ورود موجب تخریب نگردد.
-بعد از ورود به همان راحتی بیرون بیاید، نه این‌که جا خوش کند.
-ساختارش به شکلی باشد که بعد از ورود اندکی منفذ و فاصله برای عبور هوا باقی بماند. چرا که ما شهروندان درجه دو و سه بیشتر اوقات از آن محل ورود نفس می‌کشیم.
-ظاهری خوش‌فرم و جنسی لطیف داشته باشد تا خاطره‌ایی خوش از ورود و خروج خود برجای گذارد.

۱۳۹۲ خرداد ۹, پنجشنبه

آقای شورای نگهبان بنی صدر از رفسنجانی پیرتره!


جا دارد که جوان‌گرایی و توجه به سن و سال در احراز صلاحیت کاندیدهای ریاست جمهوری از سوی شورای نگهبان را به فال نیک گرفته و آرزو کنیم که این روند به دیگر ارکان نظام نیز تسری یابد.
بدین‌وسیله از اعضای ( نا ) محترم شورای نگهبان می خواهیم در این راه ولایی به بخش خارج نشین نظام نیز توجه نمایند.
 به عنوان مثال آقای بنی صدر هم‌چنان خود را رییس جمهور می‌داند و به عمام راهل اقتدا می‌کند ولی با این شرایط سنی و با توجه به اینکه سن ایشان از آقای رفسنجانی نیز بیشتر است، می بایست از جانب شمار د صلاحیت شوند تا این چند صباح باقی مانده از عمرخود را به عبادت گذرانده و به امور شخصی و خانوادگی خود که سال هاست از آن غفلت کرده اند بپردازند.
لازم به ذکر است که به غیر ایشان کهن‌سالان و فسیل های زیادی در اپوزیسیون خارج نشین هستند که شامل این قانون جدید شما می شوند و اگر به لطف شما بازنشسته‌ی سیاسی شوند نه تنها جماعتی را از شر غُرغُرهای سیاسی آنها آسوده می سازید و دعای آن ها را برای خود می خرید بل‌که انگیزه جوانان را برای ورود به این عرصه بالا برده که خود گامی ست مهم در جهت اشتغال‌زایی ومبارزه با بیکاریِ جوانان.
آغای شورای نگهبان،
علمای اعلام جان، اگر سرتان زیادی شلوغ است پیشنهاد می کنم کلن بی خیال داخل کشور شده به وضعیت صلاحیت همین اپوزیسیون رسیدگی کنید برای هفت جد و آباد ما بسنده می کند. باور فرمایید نطفه تمام مشکلات کشور در خارج از کشور است و بس! و یا اصلن این خط کش سنی خود را چند سال جلوتر کشیده و فعالیت سیاسی برای (مثلن) افراد بالای 65 سال قدغن کنید تا نود درصد مشکلات مملکت حل شود.

با تقدیم ...
یک فسیل سیاسی

سخنی با مهدی خزعلی!


 آقای (دکتر) جان عمام راهل بی خیال مبارزه سیاسی شو!
اگر هم نمی تونی یک دفعه ترک کنی و سخته، بیا و کلمه «سیاسی» رو از پسوند کارهات بردار!
آقا می خواهی خودکشی کنی – هرچند در اسلام حرامه- بکن ولی اسم شهادت و این جور چیزا رو بهش نچسبون!
تا همین چند روز پیش فکر می کردم یک مزدور و از عوامل رژیم هستی ولی کم کم دارم به این نتیجه می رسم که خودت هم نمی دونی داری چکار می کنی.
می خوری یا نمی خوری به خودت مربوطه ولی با این هوچی بازی ها، باور کن به یک چوپان دروغ گوی سیاسی تبدیل شدی! البته اگر این راه رو برای معروف و چهره شدن انتخاب کردی بازهم به خودت مربوطه، اما این رو باید بدونی که با این کارهات چه صدمه ی جبران ناپذیری به دیگر مبارزان سیاسی داری می زنی. باید بدونی که هر دفعه که بعد از ماها تبلیغات و هوچی گری در مورد اعتصاب غذا و نزدیک شدنِ مجازی به مرگ بدون اعلام دلیلی قوی اعتصاب ات رو پایان میدی و سالم و شاداب بر می گردی به صحنه، چه جفایی داری به اون زندانی بدبختی که برای گرفتن کم ترین حق انسانی خودش تهدید به اعتصاب غذا می کنه و با توجهی مواجه میشه، می کنی!
می دونی هر وقت از شکنجه و آزار هایی مانند شکستن گردن و دست و پایت میگی و بعد از دو سه هفته داستان املت خوردن ات رو در کوه منتشر می کنی، جه اندازه باعث کم رنگ شدن اثر افشاگری در مورد شکنجه های عوامل رژیم میشی؟!
نه می خوام بگم دروغ میگی و نه می خوام بگم فیلم بازی می کنی ولی میخوام بگم تو یک مبارز سیاسی نیستی اهداف مبارزه ات هم اصولی و آزادی خواهانه نیست.
کسی نفهمید برای چه اعتصاب غذا کردی و بعد در بوق و کرنا دمیدی که به دلیل کاندید شدن رفسنجانی اعتصاب ات رو شکستی و بعد به دلیل رد صلاحیت او دوباره اعتصاب کردی.
 آخه بسیجی جان، تکلیف خودت و بقیه رو روشن کن.
اگر قصد و نیت بدی نداری به این چند سطر فکر کن. باور کن کارهای این چنینی بیشتر به آزادی خواهان ضربه می زند تا به دشمنان مردم. اگر می خواهی در جبهه مردم باشی در رفتارت و آثار کارهایت قدری تامل کن . باشد که به راه راست هدایت شوی!

۱۳۹۲ اردیبهشت ۲۹, یکشنبه

آیا رژیم خواهانِ داغ شدنِ تنور انتخابات است؟! (دمکراسی در بطنِ دیکتاتوری)



در اصطلاح علوم سیاسی واژه ی مشروعیت (legitimacy) یک نظام سیاسی به میزان مقبولیت عمومی (popular acceptance) آن رژیم گفته می شود . یکی از راه های  کسب این مشروعیت در نظام های دمکرات مراجعه به رای مردم است و در نظام های مذهبی- به باور خود آن حاکمان- این مشروعیت به طور مستقیم از خدا گرفته می شود.
رژیم جمهوری اسلامی در کنار دیگر مغلطه‌ها، از همان ابتدا برای تایید وجود خود، به یک کلاشیِ کلامی دست زد و واژگانِ "مشروعیت" و " مقبولیت" را با حیله‌گری از هم جدا ساخته و عنوان نمود که مشروعیت رژیم از طرف خدا به جانشین‌اش (ولی فقیه) داده شده و نظام میزان مقبولیت خود را از رای مردم به دست آورده و می‌آورد.
بدین‌گونه و با این ترقند، مردم را از پروسه‌ی احتمالی مشروعیت زدایی رژیم کنار گذاشت.
با این توضیح مختصر، برای شناخت و تحلیل فضای انتخابات در رژیم جمهوری اسلامی، می بایست به پرسش‌های زیر پاسخ گفت؛

1-آیا میزان مشروعیت و یا مقبولیت یک رژیم در سرنوشت و ادامه‌ی حیات آن تاثیری دارد؟
2- آیا این نظام اصولن به رای مردم و میزان مشارکت اجتماعی نیازی دارد ؟ اگر پاسخ منفی‌ست پس این تبلیغات وسیع و خیمه شب‌ بازی‌ها برای گرم کردن تنور انتخابات، چه هدفی را دنبال می کند؟

تجربه سیاسی معاصر و ساختار کنونی حکومت‌های جهان نشان می‌دهد که هیچ‌گاه جامعه جهانی و یا اتحادهای بین‌المللی برای از بین بردن یک رژیم غیر مشروع و صرفن برای نجات یک ملت از دست یک حکومتِ غیر مقبول (از سوی مردم آن کشور) وارد عمل نشده و تمامی کنشِ آن‌ها به موضع گیری‌های سیاسی و نهایتن تحریم‌های اقتصادی-سیاسی محدود می‌گردد. مثال‌های زیادی می‌توان آورد، از حکومت‌های کمونیستی گرفته تا رژیم‌های مذهبی یا پادشاهی و جمهوری‌های دیکتاتوری که هم‌چنان با وجود عدم مشروعیت، به حیات خود ادامه می‌دهند و تنها به پشتوانه‌ی بده-بستان‌های سیاسی-اقتصادی بدون نگرانی به ستم و ظلم در درون مرزهای خود مشغول‌اند و حتا به قعطنامه‌ها و هشدارهای دیگران وقعی نمی‌نهند.
 می‌توان به روشنی دید که رژیم جمهوری اسلامی نیز با این واقعیت آشناست و لزومی نمی‌بیند که در برخوردهای خود با مردم نگران ارزیابی و قضاوتِ دیگران باشد. رژیم به خوبی می‌داند تا آنجا که منافع غرب و کشورهای قدرتمند تهدید نگردد هیچ خطرِ جدی از جانب آنان متوجه‌اش نخواهد بود.
رژیمی که مشروعیت‌اش را از خدای‌اش گرفته به کسی برای اثبات این مشروعیت باج نخواهد داد.

نکته‌ی قابل اشاره‌ی دیگر، میزان مقبولیت و محبوبیت رژیم است. بیش و پیش از هر کسِ دیگری سران رژیم به عدم علاقه‌ی ملت به آن‌ها آگاهی دارند. آن‌ها به پوچیِ آمارهای ساخته‌گی از تعداد شرکت کننده‌گان در انتخابات و حضورهای حماسی در راه‌پیمایی‌ها- که به مدد محدود کردن رسانه‌های مستقل و شعبده بازی‌های تکنیکی کارِ ساده‌ای‌ست- واقف‌اند و  به خوبی می‌دانند که در نبود ابزارها و ترفندهای تبلیغاتی و فشارهای حکومتی قادر نخواهند بود کسی را برای حمایت از خود، به خیابان یا سرِ صندوق رای بکشانند.
این‌جاست که به پرسش دوم می‌رسیم که، هدف این تبلیغات وسیع برای گرم کردن تنور انتخابات چیست؟!

وجود لایه‌ها و عقاید گوناگون در میان سردمداران رژیم و اختلافات بنیادین در میان آنان آنچنان عیان است که نیاز به توضیحی ندارد. این اختلافات بعضن ریشه  در نوع جهان بینی و نگاهِ فلسفی روحانیت و تعریف نقش خود در سیاست و ارکان قدرت داشته که تاریخچه ای صدها ساله دارد. اگر به تفاوت‌های فلسفی-سیاسی، قدرت‌طلبی و رقابت برای افزایش سهم و امکانات اقتصادی را نیز بیافزاییم می توان به انگیزه‌‌ی کافی برای جنگ قدرت و درگیری‌های بین گروهی که ناشی از عدم یک دست بودن ارکان نظام است، پی برد.
رقابت بر سر قدرت و بهره‌مندی بیشتر از امکانات اقتصادی-سیاسی از دیرباز بین ملاها ورهبران دینی به خصوص علمای شیعه رواج داشته و نمود آن در جمهوری اسلامی به مراتب آشکارتر و علنی‌تر از پیشینیان آنان خودنمایی می‌کند.
اگرچه روش رقابت بر سر قدرت در بین طیف‌های عقیدتی، با روش‌های شناخته شده در جوامع مترقی و دمکرات متفاوت بوده و در تعاریف نوین نمی گنجد ولی این بدان معنا نیست که اینان در استفاده از روش‌های نوینی مانند انتخابات و رجوع به آرای مردم (هواداران خود) غافل‌ بوده و از آن استفاده نمی‌کنند.
به بیانی دیگر انتخابات در رژیم جمهوری اسلامی –به دلیل ماهیت شکل‌گیری و فلسفه وجودی آن- برای تایید مشروعیت و یا تایید جامعه جهانی نیست بل‌که ابزاری‌ست برای چانه زنی سیاسی و تقسیم سهام قدرت در بین ارکان آن است.
تا هنگامی که یک نظام عقیدتی-دینی از وجود طیف‌ها و گروه‌های مختلفِ عقیدتی در درون خود رنج می برد  مجبور به تن دادن به این مبارزات و رقابت هاست؛ تا هنگامی که یک گروه بتواند بر دیگررقبا غلبه کند و یک نظام یک‌ دست و یکنواخت را برپا سازد. در آن‌زمان بساط خیمه شب بازی و تقلید دمکراسی و انتخابات را برای همیشه برخواهند چید.
نتیجه این بحث‌ها و وظیفه مردم و آزادی‌خواهان در این آشفته بازار چیست؟
وقتی به روشنی دریافتیم که فیلم‌نامه‌ی این نمایش را چه کسانی نوشته‌اند و نقاب ازصورت نمایش‌گران آن برداشتیم، تصمیم بر چگونه‌گیِ قدم گذاشتن در این وادی سهل‌تر و کم هزینه‌تر خواهد بود.
بر روشن‌فکران و آگاهانِ آزادی‌خواه و ایران‌دوست است که از گروه‌ها، افراد،عقبه‌ و اردوگاهِ تاریخیِ آنان پرده برداشته و ایده‌آل های آن‌ها را برای مردم شرح دهند تا همه‌گان بدانند که نقش تاریخیِ‌شان در این بزنگاه چیست.
باید بدانیم که کعبه‌ی آمال اصول‌گران (در طیف‌های مختلف آن) چیست و یا اصلاح‌طلبان قصد دارند مملکت را به کدام سوی بکشانند. باید اندیشید که نتیجه به قدرت رسیدن منتظران مهدی و حجتیه چیست و عاشقان خمینی چه ایرانی را درتصویر ذهنی خود دارند. خوشبختانه این کندوکاو آن‌چنان انتزاعی و غیر ملموس نیست چراکه اکثر این افراد و گروه‌ها در طول حکومت اسلامی بارها در راس قدرت و یا سهیم در آن بوده‌اند و به نوعی آزمایش خود را پس داده‌اند و درستی آزماییِ شعارها و سخنان‌شان کارچندان پیچیده‌ای نبوده و تنها نیازبه کمی حافظه تاریخی و دوری از احساس، و رجوع به منطق دارد.
باید بدانیم که طرح شعارهای کلی مانند تحریم و یا شرکت در انتخابات و حمایت از این و آن به غیر از بی عملی و رخوت سیاسی حاصلی در بر نخواهد داشت و در معادلات رژیم عامل تعیین کننده‌ای نیست.
تحریم سیاسی و عدم شرکت در بازی‌های رژیم،  بدون ترسیم استراتژی و گام‌های عملیِ واقعی و امکان‌پذیر و تبیین آینده‌ی پس از آن، تنها شعاری‌ست توخالی  که با عمل گرایی منافات داشته و صرفن موجب انفعال جنبش آزادی‌خواهی می‌گردد.
فرمان بازی در دست رژیم است و آنها به خوبی می‌دانند که چگونه منافع جمعی‌شان- که حفظ رژیم است- را محافظت کنند. به خوبی می‌دانند که رقابت‌های جناحی خود را می‌بایست مدیریت کنند و از مرزهای قرمز تعیین شده عبور نکنند. ثابت کرده‌اند که توانایی آن را دارند که با استفاده از هر روشی هرچند غیر انسانی، به جنگ‌های درون خود پایان دهند و در برابر امواج آزادی‌خواهی مردم متحد و یک‌پارچه- هرچند کوتاه مدت- شوند. پس لزومی ندارد که ما نگران ظلم و ستم به افراد این مجموعه از جانب دیگر اعضا باشیم و انرژی خود را برای دفاع از منافع آنان هزینه کنیم. به طور خیلی خلاصه نقش تاریخی ما حضور فعال و موثر در برهم زدن انباشته‌گی قدرت و یک دست شدن نظام است. انباشت قدرت در نزد هرکدام از این افراد و گروه ها به نوعی از دیکتاتوری قرون وسطایی خواهد انجامید که رهایی از آن به مراتب سخت تر از شرایط کنونی‌ست. این گرگ های آدم خوار هیچ مزیتی بر هم نداشته و در سرکوب و کشتن انسانیت از هم پیشی می‌گیرند. همه‌ی آنها فارغ‌التحصیلان یک مکتب و یک جهان‌بینی هستند و تنها در روش‌ها کمی متفاوت‌اند.
رقابت و اصطکاک بین این آدم‌خواران و نبرد تنازع بقا، به ضعف بنیادین آنان وروشن‌گری مردم خواهد انجامید تا آن روز که توفان خروشان مردم بساط بازی‌های کثیف آن‌ها را برای همیشه برچیند. آن‌ روزی که رای خود را در خیابان و مستقیم به گوش‌شان برسانیم، بی آنکه نگران دزدیده شدن و یا نشدن رای در صندوق‌ها باشیم.

آقای استاد ابراهیم نبوی ساکت نباش! برادر تا می‌توانی حرف بزن!


دوستی مطلبی نوشته با این عنوان: آقای ابراهیم نبوی! شما لطفا ساکت! و در آن تا توانسته‌ بدون هیچ دلیل و برهانی و تنها با تکیه به حافظه تاریخی خود به استاد ارجمند ابراهیم نبوی تاخته  و ناراحتی خود را از اینکه ایشان مردم را به شرکت در انتخابات و حمایت از هاشمی تشویق کرده بودند، با احساساتی برانگیخته قلمی کرده بود.
از آن‌جایی‌که آقای نبوی هنرمندی بزرگ هستند و اصولن هنرمندان حساس بوده و به دلیل همین طبع حساس- که لازمه‌ی هنرمند بودن است- زود رنج تشریف دارند، نگران شدم که نکند آن نوشته باعث شود که آقای نبوی گرامی، دل‌خور شده و عطای نوشتن را به لقای‌اش ببخشند و ما را از نوشته‌های پرمغز و وزین خود محروم کنند. پس بر آن شدم که این پاسخ را که در اصل نامه‌ای‌ست برای دل‌جویی از استاد ارجمند آقای نبوی و فریادی‌ست بر سر استکبارجهانی و عوامل سرسپرده‌اش در رسانه های فارسی، بنگارم.

استاد و برادر گرامی جناب نبوی،
با سلام و درود به روان پاک امام راحل که هرچه دارید از او دارید و هر چه نداریم به خاطر اوست.
آقای نبوی اصلن فکر کرده اید و می دانید که در تاریخ ادبی-سیاسی ایران و شاید جهان چند نفر مثل شما داشته‌ایم؟!
درست است که تواضع و افتاده‌گی شما مانع پاسخ دادن شما به این پرسش است ولی وظیفه ما ست که با صدای بلند اعلام کنیم و بنویسیم تا آینده‌گان بدانند که چون تویی را مادر گیتی و بقیه مادران به همین سادگی نمی توانند بزایند و قرن ها طول می کشد که سرزمینی بتواند مانند شما نخبه ای را به خود ببیند.
تحلیل‌های سیاسی شما، استراتژی و تاکتیک های مبارزاتی شما، هنر شما، ادبیات، تاریخ‌دانی، موسیقی، زبان شناسی، فلسفه و... همه اینها در کنار طنر فاخر هدیه هایی ست که خداوند به صورت پکیج به شما ارزانی کرده تا شما مانند ماه شب چهارده در آسمان ظلمانی ایران بدرخشید و ما را آگاه ساخته و راه را از بی راهه به ما بنمایانید.
در موسم انتخابات هستیم و همه‌ی ما گیج و آشفته ایم که چه کنیم؟!
شما باید مانند تمام دوره های پیشین به ما بگویید که راه درست کدام است!
برادر اگر شما ننویسید و نگویید ما از کجا بدانیم که نخبه و بزرگی چون هاشمی هست؟! ما از کجا بدانیم که خاتمی تنها راه نجات چمهوری اسلامی ست؟!
اگر شما سکوت کنید چه کسی ما را به مبارزه بر علیه باند احمدی نژاد دعوت کند و طریقه نجات که همان ریسمان اصلاح طلبی باند هاشمی ست را به ما نشان دهد؟
اگر شما ننویسید آقازاده ی هاشمی از چه طریقی به رسانه ها نقب زند و از حقانیت و مظلومیت پدرش دفاع کند.
استاد نبوی شما خود را دست کم نگیر و به فحاشی های یک مشت بی سواد که شکوه دوران امام راحل و دوران سازندگی و گفتمان را درک نکرده اند، اعتنا نکن!
ای فیلسوف بزرگ و ای تئوریسین و هنرمند توانا بدان که انقلاب و روح امام به نوشته های تو افتخار می کند پس بنویس به کوری چشم جنایت‌کاران غیر دوم خردادی!
شما دشمن زیاد دارید حتا بیشتر از خامنه ای و رفسنجانی بد نیست برای ثبت در تاریخ به گوشه ای ازمصائب و مشکلات شما در مبارزات انقلابی تان اشاره شود:
-تولید پرفروش ترین کتاب ها با هزینه ی شخصی و بدون استفاده از رانت باند آقای هاشمی.
-درگیری با قاضی مرتضوی قاتل، زندان، شکنجه ، ممنوعیت خروج از کشور و فرار با قاطر از مرزهای غرب
-فرار به خارج از کشور بدون سرمایه و درآمد. کار طاقت فرسا در رستوران و در همان حال نوشتن و فعالیت سیاسی
-ایجاد سایت های سیاسی با هزینه ی شخصی تنها با درآمد اندک از راه کار در رستوران

در انتها لازم است حمایت خود را از شما اعلام نموده و اظهار دارم که شما لازم نیست وقت خود را برای پاسخ‌گویی به این عناصر معلوم‌الحال تلف کنید و یا با اکانت "داور" و یا هر نام دیگر به آنها فحش دهید. ما با چند نفر از دوستان خودمان ترتیب‌شان را می دهیم. شما فقط بنویسید ونوشته ی خود را به تصویری از خود(حتمن دست مبارک خود را زیر چونه‌ی مبارک قرار دهید تا تصویرتان متفکر به نظر آید) مزین کنید تا چشم کوردلان درآید.

۱۳۹۲ اردیبهشت ۲۷, جمعه

کله‌ی تاس ما و پس-گردنیِ انتخابات!



در روزگاری نه چندان دور و نه چندان دیر دو دوست و یار قدیمی در سینما مشغول دیدن فیلمی کسل کننده و یکنواخت بودند.یکی از آن دو با اشاره به کله ی تاس مردی که در ردیف جلوی آنها نشسته بود،گفت:" اگر ده هزارتومن بدهی محکم پسِ کله‌ی این مرد می زنم". دوستش شرط را قبول کرد و مرد اول پس-گردنیِ محکمی به مرد تاس زد و به او گفت: " غضنفر جان کجایی؟ بی معرفت دلم برات تنگ شده بود"! مرد تاس با ناراحتی و در حالی که پس کله‌اش را گرفته بودگفت: آقا اشتباه گرفته‌ای من غضنفر نیستم!
مرد پس-گردنی زننده پوزش خواست وباردیگر در سکوت مشغول تماشای فیلم شدند. پس از چند دقیقه دوباره حوصله‌ی آن دو سر رفت. باز با هم شرط بندی کردند و قرار شد این‌بار در قبالِ گرفتن صد هزار تومان پس-گردنیِ دیگری به آن مرد بزند. دوباره صدای برخورد دست و گردن در فضا پیچید ومرد تاس با عصبانیت برخاست و اعتراض کرد. مرد ضارب  با لبخند و خونسرد گفت: غضنفر جان مطمئن‌ام خودتی، سرکارم نذار...
مرد تاس با خود فکر کرد این داستان ممکن است ادامه یابد پس جای خود را عوض کرده و به ردیف جلوی سینما رفت و تا جای ممکن از آن دو-به گمان خود- دیوانه فاصله گرفت.
آن دو سرشار از خوشحالی و شعف، به تماشای فیلم مشغول شدند ولی باز بعد از چند دقیقه، ضارب روبه دوستش کرده و گفت: "یک ملیون می‌گیرم و دوباره یک پس-گردنی به او میزنم"؛دوستش با ناباوری گفت: باشه شرط رو قبول دارم ولی عمرن اگه بتونی! 
مرد آهسته به مرد تاس نزدیک شد و محکم تر از پیش پسِ گردنِ مرد تاس را نواخت.
مرد تاس  با فریاد از جای برخاست و گریبان ضارب را گرفت. مرد ضارب با هیجان و حق به جانب به او گفت: غضنفر جان! بی معرفت تو اینجا نشسته بودی و من بیخودی یک نفر دیگر رو که پس کله اش شبیه تو بود می‌زدم؟ کجایی؟ چطوری رفیق؟ خوبی؟!

مرد بی‌چاره مانده بود چه کند! یا باید قبول می کرد که غضنفر است و یا سینما را ترک می کرد!

 سید علی و اکبر هم مانند آن دو دوست و یار قدیمی، هر چهار سال یک بار حوصله‌شان سر رفته و محض تفنن، با هم برای کشاندن ما پای صندوق رای شرط بندی کرده و پس کله‌ی ما می زنندکه: غضنفر جان بیا رای بده اینبار فرق دارد"!
....و باز تکرار ماجرا!

ما ملت هم با پسِ گردنِ متورم و قرمز شده، یا باید قبول کنیم که غضنفر هستیم و رای دهیم یا سینما را ترک گفته و در افق سیاسی ناپدید شویم.

۱۳۹۲ اردیبهشت ۱۱, چهارشنبه

آقای بنی صدر در این سی سال برای نجات ایران چه گام عملی برداشته اید؟!


آقای بنی صدر همان‌گونه که خودتان نیز همواره ابراز کرده اید در قدرت گیری رژیم ملاها نقش داشته اید و اکنون نیزاقرار دارید که، با ملاخور شدن انقلاب و بد قولی خمینی، انقلاب آرمانی تان به انحراف کشیده شده است و کشوربا سرعت زیاد به سوی نابودی حرکت می کند.
پرسش من از شما اینست که، شما برای نجات ایران از دست ملاها چه اقدام عملی انجام داده و یا در دست اقدام دارید؟!
از نوشتن مقاله و فلسفه-بافی بگذریم که  نه هنر شماست و نه تخصصی در آن دارید، مجموعه ی نوشته ها و سخنرانی های‌تان موید این مدعاست، به قول معروف: از کوزه همان برون تراود که در اوست. 
همه ی نوشته های‌تان از اقتصاد توحیدی گرفته تا استخراجِ بدیلِ حقوق بشری از قرآن، گردِ تطهیر (به قول امروزی ها ماله کشی ) 
.اشتباه های قبلی و لجاجت و پافشاری بر تحلیل‌های شکست خوردهِ تان می گردد.
می خواهم با شما رک سخن گویم شاید از خواب برخیزید و یا دیگران را نهیبی باشد از پای گذاردن در راه شما.
!شما نه یک فیلسوف هستید و نه یک روشنفکر سیاسی.
شما یک سیاست باز شکست خورده اید که تنها راه پیشِ روی‌تان، بازگشت از راه رفته و تلاش برای جبران اشتباهات خود است.
آیا شما نمی بایست به جای نشستن  زیر چتر سوراخ «انقلاب اسلامی در هجرت» ، نیرو و امکانات بادآورده تان را در راه اتحاد نیروهای مخالف رژیم متمرکز میکردید؟! (همان کاری که در فرانسه و زیر چتر خمینی کردید).

آقای بنی صدر شما یک تحلیل گر و روشنفکر نیستید. تجربه‌ی عمر هشتاد ساله تان این را به خوبی ثابت کرده است هربار از کسی فریب خورده اید. فریب خوردن ازخمینی و رجوی تنها دو نمونه‌ی به یاد ماندنی از پایین بودن شم و هوش سیاسی شماست.

چگونه شما برای کنگره سازمان فداییان اکثریت پیام می دهید؟! مگر آن‌ها در نظام توحیدی شما تعریف شده اند  یا نکند اتحادی ننگین برای تجزیه ایران زیر پرچم نجات خلق های ستمدیده در حال شکل گیری ست؟! مراقب باشید امثال فرخ نگهدار از رجوی با هوش ترند!

آقای بنی صدر شاید وقت آن رسیده که  دکانِ سیاست بازی انقلاب اسلامی تان را تخته کنید و حزبی و یا سازمانی ایجاد کرده و مردانه در راه سیاست و مبارزه گام نهید و به جای ایراد و اتهام و اشکال گیری و تخریب دیگران خود نیز به درون گود مبارزه در آیید و یا  در گوشه ای نشسته و در خلوت، از گناهان کرده استغفار کنید شاید روح تان آرام گیرد و جسم و روح ما نیز چرا که، ما را به خیر تو امید نیست از شر شما در عذابیم!

آفرین به ما! شورای ملی را از سکه انداختیم!


در روزگاران قدیم، پیرمردی آبِله رو و زشت در راهی می گذشت که دختر جوان و زیبایی را دید. پیرمرد با ولع به دختر پیشنهاد داد که در قبال دریافت یک سکه ی مسی با او به غاری در بالای کوه رفته تا دمی با هم بیامیزند و آن کنند که حالی شود و حولی...! دختر جوان نیم نگاهی به آن قیافه هشت الهفت و سکه ی مسی در دستان چروکیده و کثیف او  و نگاهی به کوه بلندی که چشم انداز افق بود کرد و گفت : تو با این قیافه ی زیبا و این پول زیاد و این راه نزدیک بهتر است به دنبال از من بهتری باشی که مرا لیاقت تو نیست!  

حکایت مبارزات سیاسیِ امروز ما نیز مانند آن پیرمرد زشت روی پُر توقع ست.
چند ملیون ایرانی در خارج از کشور به سر می برند. همه هم ادعا دارند که قلب شان برای ایران می تپد و برای آزادی ایران از هیچ تلاشی دریغ نخواهند داشت. ولی از آنجایی که ملت شجاعی هستیم و محافظه کاری در فرهنگ چند هزار ساله ی ما هیچ جایی ندارد مبارزات خود را در فضای مجازی با تلاشی طاقت فرسا ادامه می دهیم.
یک آقایی به نام رضا -که  اگرهر عیبی هم داشته باشد اما نمی توان وصله ی  مزدوری رژیم و دشمنی با ایران را  به اوچسباند- آمد و اعلام کرد که دور هم جمع شویم تا بلکه بنوانیم کاری برای نجات کشورمان انجام دهیم. آنچنان که خودش می گوید به همه کس وهرجا سر زده تا شاید این حلقه ی گمشده ی  اتحاد را پیدا کند. تا جایی که دیدیم برای هم خوانی با دیگر نواها سازش به آهنگ های از هر سو برآمده کوک کرد. از دفاع حقوق بشری از آقازاده های بدنام گرفته تا چشم بستن بر دگردیسی فدرالیسم به عدم تمرکز، از دیکتاتور خواندن ضمنی پدر و پدر بزرگ تا تغییر ناگهانی هدف سرنگونی رژیم به انحلال طلبی! ( این واژه «انحلال طلب» را مدیون آقای نوری علای گرامی هستیم که باعث می شود به یاد دروس شیمی مدرسه ، محلول، اسید، باز، کاغذ تورنسل و از این قبیل چیزهای علمی بیافتیم. دعا کنیم که بعد از ازادی ایران این آقای نوری علاء پستی در وزارت فرهنگ یا فرهنگ‌سرا نگیرد وگرنه هر روز شاهد ورود هزاران واژه جدید به بازار خواهیم بود).
باری آقا رضا سرخورده از کهنسالان فرتوت سیاست ورز به سوی جوانان آمد و از آنان یاری خواست. او می خواست با بهره گیری از امکانات رسانه های مجازی –مانند کشورهای مترقی- کمپینی ترتیب دهد برای گردآوردن همه کسانی که دل در گرو ایران دارند و نام این کمپین را شورای ملی گذارد شاید که این نام محرکی گردد برای اتحاد ملی و فارغ از دغدغه های جناحی. سعی کردند برای پرهیز از اتهام عدم شفافیت همه ی مراحل از ثبت نام تا رای گیری را به صورت آنلاین و پخش مستقیم(زنده) پوشش دهند.
روز موعودشان رسید و آقا رضا شد شاهزاده ای با 600 رای و سخنگوی منتخب شورایی نه چندان مورد اقبال!
حالا نوبت ماست که جشن گیریم و شادی کنیم که اتحاد خود را در عقیم کردنِ یکی دیگر از تلاش های آزادی خواهانه اثبات کردیم.
اکنون هنگام آنست که نام عنصری نا مطلوب را در انتخاب شده‌گان این شورا را علم کنیم و قهقهه استهزاء سر دهیم که ایها المبارزون سیاسیون بیایید و ببینید که چه کسانی می خواهند کشور را نجات دهند و چه ترکیبی نام شورای ملی را به سرقت برده اند.
از خودمان –که درون آن شورای منفور و مترود شده نیستیم- می پرسم به چه می نازیم؟! برای اتحاد در راه آزادی حاضر به پرداخت چه هزینه ای هستیم؟ تا کجا در این راه ثابت قدم خواهیم ماند؟
گروهی زشت و بد قواره، بدون پرداخت هزینه می خواهیم راه دراز مبارزه را به پیماییم تا آزادی را در آغوش کشیم. حکایتِ همان پیرمرد  و دختر زیبای داستان ماست.
 شاید لیاقت ما آزادی نیست!