قرنهاست
که دیو سیاه و آدمخوارِ جهالت ناخوانده-مهمانِ ایران است وخون جوانانمان را قاتقِ
نانِ به یغما برده از سفرهمان میکند. گاه خود را به خواب میزند و گاه به
هیاهویی هیولایی، گاوگند دهانِ خود را به دشنام میگشاید و به زبانی گنگ خشماش را
از زبان خدا نثارمان میکند. گاه، دستهایِ بی پینهاش را به جستجویِ خدا به سوی
آسمان دراز میکند و گاه، دستِ خدا را به خونِ عاشقانِ این مرز و بوم آغشته میسازد.
قرنهاست،
که این دیوِ سیاه در خانهمان، در کوی و برزنِ مان ریشه دوانده است و نواده گاناش موشوار به هر کنج و سوراخی سُکنی گزیدهاند.
اکنون
دیرگاهیست که شب از نیمه گذشته است و
دیوان، دیوارهای شهر را به غریوِ سرمستیِ شان به لرزه در آوردهاند بی آنکه بدانند فرشتهی آگاهی
بالهای سپید خود را آهسته بازمیگشاید و برآمدنِ
دلانگیزِخورشید را برای پروازِ آزادی بخشِ خود انتظار میکشد.
رازِ بزرگ
را پیرمان بارها برای کودکان این چنین زمزمه کرده بود:" با برآمدن خورشید، گویی که جادوی دیوان به سِحری
اهورایی بی اثر شده بود. دیوان رنگ می باختند و کوچک و کوچکتر میشدند. صورتکی بر
رخ زده تا به هیات انسان درآیند. به صدای من و تو به سخن در می آمدند و لبهایشان
زمزمهگرِ آوازشده بود. ..
آری، با
بر آمدن آفتاب، همه جا سرود بود و عشق!"
نشانهها
را می بینم!
چه زیباست
این دمیدنِ بامداد!
نشانهها
بسیارند!
قاتلی را
میبینم که شرمسار از کشتار و شمعی در دست به گورستان روان است.
مزدوری را
می بینم که لکهی ننگینِ ریاکاری اش را با طُره مویی بر پیشانی اش پنهان میکند.
دیو بچه
ای را می بینم که ایران را و کوروش را تعظیم و ستایش میکند.
انکار قتل
و جنایت در هر برزنی به گوش میرسد.
جنایت که
روزگاری تنها طریقهی رسیدن به بهشت بود، اکنون طعنه ای ست به خواری و رذالت.
در این
سوی انسان را میبینم که تجلیِ آگاهی ست.
پیش
قراولان سپاه آگاهی چون پردهی سپیدِ سحری در آسمان بال گشودهاند و سرود خوانان
پیش می آیند.
چه
زیبایند، هنرمندانی چون " رامین پرچمی" و " شاهین نجفی".
چه با
شکوه ست ورزشکاری چون "کریمی"
چه با
غرور است تلاش جمعی غریت زده و تبعیدی که به جای فراموشی، دردمندِ خانه و دیارشاناند
و کوسِ رسوایی دیوان را در هر دادگاه و دیاری فریاد میزنند.
چه ستودنی
ست غرور "نسرین".
چه بهشتی
ست " ستار".
چه بزرگ
قهرمانانی هستند" بختیارها، فرخزادها، محمدی ها، سیرجانیها، فروهرها ..."
چه زیباست
آنگاه که "ندا" به نگاهی دمیدنِ صبح را نوید داد.
آری! پیرمان راز بزرگ را قرن هاست این چنین
زمزمه می کند:" آن زمان که فرشتهی آگاهی بال گشاید، خانه مان چنان روشن گردد
که تاریکی و جهالت را گریزی نخواهد بود جز
انکار دیو و زمزمهی سرود انسان!
دیو بودن
انکار میشود و این نخستین نشانهی زانو زدنِ جهل است.
آری این است راز بزرگِ هزاران سالهیِ ایرانِ بزرگ."
و چه زیباست سروده ی شما.
پاسخحذفدرود
دوست همفکرم این جهل وخرافات است امام شنبه مشهدمیگوید هرکس رای ندهدبجهنم میرود بع بع بع چقدرنادانیم لیلقت این ملت تیشه صفت بیش ازاین نیست همیشه بطرف خود میتراشیم بروند امام زمان بالاخره خودش یه کاری میکند بیزدان اگر ماشرف داشتیم دخترانمان همخوابه جنوب خلیج فارس وافغان ووونمیشد
پاسخحذفحرف دل ما . جهالت . ما را از جهنمی میترسانند که خودشان درست کردند . چرا این خدا و این جهنم برای خود شما آخوندان نیست ؟ مردک میکه هر کسی رای نده میره به جهنم !! پس تو و امثال شما که دستتان به خون انسانهای بیگناه آلوده است و آلات تناسلی کثافت شما ها که به ۱۰۰ جای مختلف از جمله ماتحت بقیه آخوندا های فیضیه هم سر زده است به کدام قسمت جهنم مربوط میشوید ؟
پاسخحذفمگر نه اینکه اولین دردی که شما آخوندا میگیرد درد سوراخ ما تحت نیست ؟ آنچنان سرمه در سرمه دانتان کردند که هیچ بادی درونتان نمیماند و هر دقیقه باید وضو بگیرید!!؟
روزی برسد که با باتوم و شیشه نوشابه ازشما پذیرایی شود. دنیا را چه دیدی شاید هم من با دیدی اون باسن سفید و توپول شما عزیزان روحانی هوس کنم که لواط را امتحان کنم. شاید در اون عمل فایدهای باشد و ما نمیدانستیم!!
Ridam be Allah
پاسخحذف