در روزگاری نه چندان دور و دیر، یک
بانک (کشور ایران) بود، پر از جواهر، طلا و نقدینه!
شایعه افتاد که رییس و کارمندان این بانک (پهلوی
و دارودستهاش) در حال اختلاس و سوء استفاده از سرمایه این بانک هستند.
عدهای دزد و تبهکار (خمینی و
مریداناش) با شعار" نجات بانک"، به این بانک دستبرد زدند و تمام اموال
آن را به سرقت بردند.
بعد از آرامش و هنگام تقسیم اموال
دزدی، رییس دزدها (خمینی) با همکاری چند نفر از دزدها که به او نزدیکتر
بودند(خامنهای، بهشتی، رفسنجانی، مطهری و ...) با نقشه ای ماهرانه ددیگر دزدان را
از سهم خود محروم کردند.
بعضی از آنها را کشتند( کمونیستها و
مجاهدین) و دیگران (بنی صدر و توده ای ها)
را با تهدید ترسانده و مجبور به فرار نمودند. پس از مدتی و پس از چند صباحی عیش و
نوش و خوشگذرانی، بین طایفهی دزدان اختلاف و دعوا در گرفت و اینبار جانشین
رییسِ دزدهای قبلی (خامنهای)، بقیهی دزدان باز مانده از گروه اولیه (رفسنجانی و
باند او ) را طرد کرد و خود با گروه جاننثارانِ
تازهی خود مشغول حیف و میل اموال باقی مانده و از دزدی بزرگ شد.
اینک دزدان رانده شده، لباس پلیس و
معلم اخلاق پوشیدهاند و سعی درافشا و نصیحتِ دزدان مانده بر سفره دارند. عدهای
(اصلاح طلبان حکومتی) اصرار دارند که وضع اصلاح شود و دوباره به سرِ خوانِ نعمتِ
دزدی بازگردانده شوند، عدهای رانده شده و متواری( بنی صدرو امثال او) سعی در
توجیه درستی دزدی بزرگ داشته و اشکال را در خیانتِ دیگر دزدان (خمینی،رفسنجانی و
خامنهای ) در عدم عدالت در تقسیم سهام می دانند.
مردم
گرسنه، محروم و سرمایه از کف داده نیز با دهان باز مانده از تعجب به این بی شرمی
می نگرند و مانده اند که چه کنند و چگونه
سرمایه به یغما رفته را ازاین دزدان هزار چهره باز ستانند.
و اما پرسش هم چنان باقی ست؛ چه کسی به این مملکت
بیشتر خیانت کرده است؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر