باز نشر نوشته های این وبلاگ تنها با ذکر منبع آزاد می باشد.

۱۳۹۰ مهر ۴, دوشنبه

لابی و لابی گری


تا همین چند سال پیش وقتی کلمه ی لابی را می شنیدم تنها چیزی که در ذهنم مجسم می شد،ورودی سالن مانند یک هتل پنج ستاره بود با چند تا مبل و صندلی که برای دیدار کسی که باهاش قرارملاقات داری می بایست آنجا منتظر می ماندی.
وقتی به گذشته فکر میکنم می بینم چه فرصت هایی رو به دلیل همین ندانستن معنای درست کلمات از دست داده ام.
به یاد دارم که سال 86 بود به دلیل اشتباه منشی امورآموزش شرکتی که درآن مشغول بودم، نامم برای شرکت در یک دوره ی آموزشی رد شد.
اولین دوره کارگاه آموزشی مدیریت فرصت‌ورزی و تضمین کسب و کارکه توسط انجمن مدیران بین المللی ایرانی در تهران اجرا می شد.
موقع سخنرانی ها و کلاس ها تعداد شرکت کننده ها زیاد چشم گیر نبود ولی زمان استراحت بین جلسات و وقت ناهار سروکله ی آدم های عجیب و غریب زیادی دیده می شد. من ساده انگار هم فکر می کردم اینها به خاطر یک فنجان نسکافه و شیرینی و میوه پیداشون شده و مثل بچه مثبت ها یک گوشه کز می کردم تا شروع جلسه ی بعدی که آش همان بود و بی رونقی همان.
حالا که از برکات انتخاب مجدد دکتر احمدی نژاد و مسائل پیش آمده، اوقات فراغت بیشتری نصیب مان شده وازآنجایی که، بهترین و ارزان ترن راه صرف این اوقات گردش در فضای سبز مجازی ست-که هم دشمن وقت آزاد است و هم گنجینه ی بیدریغ اطلاعات- ما امت همیشه آنلاین بالاجبار به دانسته های مان افزوده می گردد.
حالا بعد از گذشت چند سال نه تنها معنای سیاسی لابی را تا حدودی می دانم بلکه سخنرانان و اساتید آن دوره ی آموزشی- که وصف حالش را در بالا نوشتم- را تازه شناختم. به اسامی زیر نگاه کنید شما هم متوجه عرایضم خواهید شد:
اساتید و سخنرانان دعوت شده برای دوره:
نام استاد
موقعیت کاری و دانشگاه/سازمان
کشور
دکتر زاهد شیخ‌الاسلامی
مدیر موسسه‌

ی آموزش‌های پروژه‌ای دانشگاه California Polytechnic
آمریکا
دکتر سینا رجال
محقق فرصت‌ورزی دانشگاه Cambridge
انگلستان
دکتر علی مستشاری
مشاور راهبردی UNDP و محقق دانشگاه MIT
آمریکا
دکتر هژیر رحمانداد
استادیار مدیریت دانشگاه VirginiaTech
آمریکا
دکتر علی زواشکیانی
محقق پسادکترای مدیریت دارایی‌ها در دانشگاه Toronto
کانادا
دکتر بيژن خواجه پور
رييس هيئت مديره‌ی گروه آتيه بهار
ایران
دکتر پرویز عقیلی
مدیر عامل بانک کارآفرین
ایران
دکتر بابک نمازی
مدیر عامل شرکت آتیه ر

وشن
نام سخنران
موقعیت کاری و دانشگاه/سازمان
کشور
پروفسور علینقی مشایخی
استاد دانشگاه صنعتي شريف
ایران
مهندس طهماسب مظاهری
مدير عامل بانک توسعه صادرات. وزير سابق اقتصاد و دارايی
ایران
دکتر مصطفی رونقی
عضو هیات علمی پژوهشی دانشگاه Stanford
آمریکا
دکتر حسن علاقبند
مدير عامل گروه بالی
انگلستان
پروفسور بهنام نقش تبریزی
استاد مدیریت دانشگا

ه Stanford
آمریکا
دکتر فریدون آذرهوش
استاد دانشکده اقتصاد و مدیریت دانشگاه صنعتی شریف
ایران
دکتر عباس ملکی
محقق موسسه تحقیقاتی دریای خزر
ایران
آقای سیامک نمازی
مدیر عامل شرکت آتیه بهار
ایران
خانم نوشین واحدی
مدیر عامل شر

کت آسانسورسازی سپهر
ایران
مهندس حسین اکبری
مدیر عامل شرکت صنعتی پژوهشی آریانا
ایران
حالا می دانم حسن علاقبند کیست و نقش گروه بالی در ماجرای خرید هواپیما را می دانم.سیامک نمازی و بابک نمازی و حمایت مالی شان از نایاک بعنوان بزرگترین لابی ست جمهوری اسلامی را اکنون خوانده ام.
علی مستشاری و هژیر رحمانداد را شناخته ام.
اکنون دلیل تجمع زمان های استراحت بین جلسات آن دوره ی آموزشی را که تجلی کننده ی تعریف کلاسیک لابی گری ست را دریافته ام و افسوس می خورم که چرا همیشه از زمان عقب هستم!
باید لابی کرد تا به جایی رسید. نه تنها با صاحبان قدرت بلکه با خدا و نماینده ی او بر روی زمین هم مجبور به لابی کردن هستیم.
تصویر زیر تریتا پارسی وسیامک نماز در حال لابی کردن با اهورامزدا را نشان میدهد:


کارتون لابی کردن رهبر شیعیان جهان با تریتا پارسی
تریتا در حال لابی با شیطان بزرگ برای دمکراسی

۱۳۹۰ مهر ۳, یکشنبه

آخرین سفر احمدی نژاد به سازمان ملل

دوستانی امر کردند نخستین مطلب این صفحه را به دکتر محمود احمدی نژاد متخلص به الف-نون.
و حضور قهرمانانه ایشان در جلسه اخیر شورای ملل متحد اختصاص بدهیم.
اکثر رسانه های فارسی و غیر فارسی اخباراین سفر و سخنرانی اورا را طی چند روز گذشته پوشش دادندولی هیچ کس به خود او توجه ای نکرد.
دلم برای دکتر خیلی سوخت! در این شلوغی و جنجال هیچ کس متوجه غم و غصه ی نشسته بر صورت اش نشد.
هیچ کس نفهمید که سفر امسال او با سفر سال قبلش چه تفاوتی داشت؟!
امسال در غم غربت نیویورک، غم فراغ را نیز تجربه کرد. غم فراق دوست وهمدم اجلاسی اش، معمر قذافی بیش از هرچیزدیگری قلب اش را جریحه دار نمود.
سال گذشته را خوب بیاد می آورد. شبهای نیویورک در چادرژنرال تا صبح شب زنده داری کرده بودند.
و صبح با شیر تازه ی شتر از او پذیرایی شده بود.
چقدر سخت است غم غربت و جای خالی دوست. هر گوشه و کنار این شهر، ساختمان سازمان ملل و این سالن اجلاس مملو بود از خاطرات او. زمان سخنرانی هنگامی که نماینده گان زیادی سالن را از حضور خود خالی کردند، بیاد حرکت جسورانه معمردر سال گذشته افتاد که در چنین موقعی به سرعت با جابجایی خود، دوصندلی را همزمان اشغال کرد تااز تعداد صندلی های خالی بکاهد و برای او آبروداری کند و محمود هم برای قدردانی- با چشم راست بی آنکه دیگران متوجه شوند- به او چشمکی زده بود. امسال در لحظه ای مشابه، دو صندلی خالی بود. قطره ای اشک از گوشه ی چشم راست محمود جاری شد. شاید دکترتوانست با سرعت عمل بالا مانع از شکار این صحنه توسط دوربین ها ی خبرنگاران شود ولی چشمان شهلا و لب های غنچه شده اش خبر ازاندوه و بغض فروخفته ی او میداد.
یاد نور لیزری افتاد که معمر درهنگام سخنرانی به سر او نشانه رفته بود و او فکر کرده بود هاله ی نور الهی ست.لبخندی بر لبانش نشست و توانست با قدرت دوباره هولوکاست را انکار کند.
امسال هیچ کس ندانست که چرا دکتر در هنگام سرو ناهار در اجلاس به گوشه ای خزید و از نظرها پنهان شد.چگونه می توانست در جایی غذا بخورد که سال گذشته درآنجا با شیرین کاری های معمر کلی خندیده بودند؟ یاد آن لحظه افتاد که چگونه معمر با زرنگی بی آنکه کسی متوجه شود خاکستر سیگارش را در گیلاس مشروب اوباما انداخت و او نیز نادانسته آنرا لاجرعه سر کشیده و از طعم عجیب آن تعریف کرده بود و زمانی که معمر با بیرون دادن پرسرو صدای باد گلوی خود باعث شد جزنماینده گان کشورهای آفریقایی و البته محمود کسی بر سر میز باقی نماند و با افتخار گفته بود: حالا که سالن سخنرانی را ترک میکنند باید سالن غذاخوری را نیز ترک کنند.
در بالکن هتل،احمد به خیابان چشم دوخته و با خود نجوا میکرد:
آه! ای معمر! اکنون تو در کدامین بیغوله سر بر بالین می نهی؟!
نمی دانم اصلن تلویزیون در اختیار داشته ای تا سخنرانی من و صندلی های خالی-یادگار خاطرات مشترک مان- را ببینی؟
آه این ژنرال شبهای نیویورک من! کاش قدرتم به اندازه ی خامنه ای بود یا شایدم بیشتر به اندازه امام خمینی بود تا انتقام تورا از انگلیس و فرانسه و ایتالیاو بقیه می گرفتم.کاش می توانستم همه را نابود کنم تا دوباره من و تو باشیم و شتر و چادر و البته رحیم مشایی که اگر از تهران تماس گرفتند، برای رد گم کردن، بگوید که محمود جلسه دارد.
صبح همراهان دیدند که دکتر درخود فرو رفته و کسی جز رحیم نمی دانست که دیشب بر او چه گذشته است. هواپیما بر فراز ابرها در پرواز بود و محمود در رویای سفری دیپلماتیک به صحراهای لیبی!

۱۳۹۰ شهریور ۲۴, پنجشنبه

اردوگاه انسان

برآنم که بدانم در کجا ایستاده‌ام؟!
مرزهای مردم و نامردمان، چنان به هم درآمیخته که به هر گام ردِ پایِ خون‌آلوده‌ی خود را بینی که بر دست‌هایِ بی‌گناهِ کودکی نقش می‌زند و یا رودرروی‌ات زهرخندِ جلادی، آینه‌ی نگاهت خواهد شد.
قاتلی هم‌خوابه‏‌ی دخترکی معصوم و دزدی هم‌سفره‌ی کودکی یتیم شده است.
به هر طرف گام بر می‌دارم .
در جستجوی انسانم در دیار نقابهایِ رنگارنگ.
در گرگ و میش توهمی ابدی، در لَختیِ میانِ شب و روز، مرزِ میانِ خورشید و ستاره درهم آمیخته چونان، که نه خورشید را یارای برآمدن است و نه ستاره را لطافتِ عشوه‌گری در آسمانِ شب.
در روزگارِ پیوسته‌گی، در دیارِ جاودانه‌ی مهر و شرم، برآنم که بدانم در کجا ایستاده‌ام.
در این دیار که همه چیزش به نفرینِ شرم و حیا مسخ می شود به نگاهی و تبسمی، مرزِ میان خون و شمشیر، مرز میان خنجر وسینه، مرزمیان تسلیم و کینه، مرزمیان فریب و جهالت درهم تنیده است.
مرز میان نگاه و آینه.
مرزمیان من و او، مرز میان قربانی و جلاد.
برآن بودم که بدانم در کجا ایستاده‌ام و بدانم کجاست انسان گمشده‌ام.
در رویای بیداری‌ام،
نالان و خندان، خنجری در دست و با گلویی بریده،
به دنبال خود روانم به خون‌خواهیِ آینه، و آرام نخواهم گرفت تا آن‌زمان که،
زخمی لطیف - چون ژاله ای بر گلبرگی در سپیده دمی سپید- بر قلب خود بنشانم و بر خاک افتم، چون قطره‌ای از برگی و یا اوج گیرم از خاک،
چون عاشقی برافراشته بر چوبه‌ی دار!

۱۳۹۰ شهریور ۱۴, دوشنبه

قهرمانان خاوران


آنزمان...
آنگونه که انتخاب شدند
آنگونه که محکوم شدند
آنگونه که اعدام شدند
آنگونه که گورشان گم شد
و آنگونه که خبرشان را آوردند

در این سال ها...
آنگونه که نام تان جرم بود
آنگونه که گورتان جرم بود
آنگونه که یادتان جرم بود
و آنگونه که اشک مان جرم بود

این زمان...
آنگونه که انکار می کنند دستان شان را
آنگونه که تظاهر می کنند نادانی شان را
آنگونه که می هراسند از نام تان
آنگونه که می هراسند از گورتان
این چنین بود که بر سنگ تاریخ حک شدید:
"یادآوران ننگ ظلم
قهرمانان خاوران".
14 شهریور 1390