خانم زهرا بنی صدر در نوشتهای که سایت انقلاب اسلامی درغربت متعلق به پدرشان آن را منتشر کرده است، گزارش گونهای از دیدارشان از آخرین دختر دکتر محمد مصدق، خانم خدیجه مصدق را شرح دادهاند.
این نوشته بیش از هر چیزی تبلیغیست خام و غیر حرفهای از آقای بنی صدر که نویسنده در آن سعی کرده است، با قیاسی مع الفارق و گذاردن نام بنی صدر در کنار نام دکتر مصدق برای او اعتبارو پیشینهای تاریخی جعل کند.
پیش از آنکه به تحلیل و ارزیابی نوشتهی زهرا بنی صدر پرداخته شود نیازاست که در مورد خانم خدیجه مصدق بیشتر بدانیم.
حاصل 64 سال زندگی مشترک دکترمحمد مصدق با خانم سيده زهرا امامی (ضياء السلطنه) دو پسر و سه دختر بود. ضياء اشرف، مهندس احمد، دکتر غلامحسين، منصوره و خديجه.
1- ضياء اشرف با عزت الله خان بيات، پسر عمه اش ـ پسر شوکت الدوله ـ ازدواج کرد و دو پسر داشت.
۲ ـ مهندس احمد با آمنه قدس اعظم ـ قدسی مظفری ـ ، دختر عمه دفتر الملوک ازدواج کرد. او فرزند نداشت.
۳ ـ دکتر غلامحسين با ملک خواجه نوری، دختر ميرزا علی، پسر ميرزا آقاخان نوری صدراعظم ناصرالدين شاه ازدواج کرد و يک دختر و دو پسر بنام های معصومه، دکتر محمود و حميد داشت.
۴ ـ منصوره با دکتر احمد متين دفتری، پسر ميرزا محمود دفتری، پسر عمو ی ميرزا حسين وزير دفتر ازدواج کرد و سه فرزند بنام های دکتر هدايت الله، ليلی و علی داشت.
۵ ـ خديجه در دوران کودکی (در سال ۱۳۱۹ ) بخاطر بازداشت پدرش توسط مأمورين رضا شاه و تبعيد ايشان به بيرجند دچار اختلال حواس و يک بيماری روانی شد که هرگز از اين بيماری خلاصی نيافت.
خدیجه در سال 1308 متولد شد و در 11 سالگی به بيماری اعصاب و روان دچار شد و ديگر به حالت عادی بازنگشت. مدتی در تهران تحت درمان بود و سپس به دستور پدرش در سال 1321 در حالی که 13 ساله بود، در يکی از بيمارستانهای اعصاب و روان درنوشاتل سوئيس بستری گرديد و تا آخرعمر بيماريش درمان نشد و در در همان بيمارستان در سال 1382پس از حدود 61 سال تحت مراقبت بودن، چشم از جهان فروبست.
خانم زهرا بنی صدر در نوشته خود از همه گلایهمند است که چرا کسی به یاد دختر دکتر مصدق نبوده و او را در گوشهای رها و فراموش کردهاند.
ایشان مینویسند:" حدود ده سال پیش بود که پدرم بمن زنگ زد و گفت: خبر پیدا کرده ام که دختر دکتر مصدق در یک آسایشگاه در نوشاتل بستری است. تلاش کن پیدایش کنی و به عیادتش برو.من هم به بیمارستانهای اطراف نوشاتل سوئیس تلفن کردم و بالاخره محل او را پیدا کردم. از پرستار خواستم که ساعتهای ملاقات را به من بگوید تا به دیدارش بروم. پرستار جواب داد: " او تمام این سالها بسیار تنها و فراموش شده است، شما هر وقت می خواهید می توانید به دیدن او بیایید."
پرسش اینست که چرا خانم بنی صدر پدر خود دکتر ابوالحسن بنی صدر را مخاطب قرار نمیدهند؟ چرا از او نمیپرسند که این همه سال کجا بودهاند که به تازهگی از وجود دختر دکتر مصدق خبردار شدهاند؟ آقای بنی صدری که سعی دارند خود را دنبالهرو مصدق قلمداد کنند، لااقل میبایست از وجود این دختر مطلع میشدند و جهت حمایت از او اقدام میکردند، تا اکنون ندای افسوس خوردن را از قلم زهرا بنی صدر شاهد نباشیم.
خانم زهرا بنی صدر به کتاب دكتر محمد مصدق نوشته ي محمود ستايش مراجعه کنید تا متوجه شوید شما تنها کسی نبودید که به دیدار دختر مصدق رفته اید. بر خلاف اظهارات شما خانم خدیجه مصدق نه تنها درخواست سکهای برای خرید قهوه از بازدید کنندهی خود نکردند بلکه با متانت و وقاری که شایستهی دختر مصدق بزرگ است، دسته گل تقدیمی را با یک تشکر بازپس میدهند. گوشهای از آن کتاب:" دسته گلي را كه براي او آورده ام مي گيرد به او مي گويم كه ايراني هستم و اگر كاري دارد حاضرم برايش انجام دهم.اما فقط تشكر مي كند.پس از چند لحظه بي آنكه چيزی بخواهد يا حرفي زده باشد، فقط يك بار ديگر تشكر میكند و از اتاق بيرون میرود.وقتي شماره اتاقش را مي پرسم، مي ايستد و شمرده مي گويد"صد و هفده."بعد خدا حافظي مي كند و دسته گل را پس ميدهد.میپرسم "مگر گل دوست نداريد؟"پاسخش فقط تشكر است. به عقيده من اين درست ترين پاسخي بود كه او داد."
در اینجا لازم است که به چگونهگی پرداخت هزینه های خانم خدیجه مصدق نیز اشاره شود.
دکتر مصدق در طول حیات خود از وضعیت مالی مناسبی برخوردار بود و در وصیت نامهی خود نیز برای تامین مخارج خدیجه برنامه ریزی مناسبی انجام داده بودند. سرهنگ جلیل بزرگمهر وکیل دکتر محمد مصدق در کتاب« خاطرات جلیل بزرگمهر چاپ اول، فصل دوم» از امور شخصی و خانوادگی دکتر محمد مصدق در صفحه ۱۳۱ این کتاب مینویسد:
"دکتر مصدق به موازات رسیدگی به امور وصیت و وکالت و قیمومت دخترش از تنظیم برنامه ای جهت تقسیم غیر منقول و املاک واقع در ناحیه ی ساوجبلاغ از محال کرج، که متعلق به فرزندان بود و او با حق وکالت اداره املاک را داشت غفلت نمی کرد."
"قارپوزآباد دو سهم، یا دو برادر بردارند یا یک برادر و یک خواهر، بهرترتیب که بهتر می توانند با هم کنار بیایند. حسین آباد و حسن بکول هم دو سهم احمد آباد را هم از بابت سهم خدیجه قبول می کنم و ولایتا" از طرف او می فروشم به دو برادر و دو خواهر او به مبلغ یک صد هزار تومان که هر کدام از آنها تعهد کنند از سهمی که املاک دیگر به او می رسد تا زمانی که حیات دارد بصیغهء عمری همه ساله مقدار هفتاد و پنج خروار گندم از عایدی خود، که مجموعا" در سال سیصد خروار گندم برای خرج مریضخانه ای که هست، و چنانچه خوب و از آنجا خارج شدبرای مخارج او بپردازند."
خانم بنی صدر بیگمان از موقعیت اجتماعی و امکانات مالی فرزندان و نوادهگان دکتر مصدق آگاه هستند. معرفی این خاندان در این نوشتهی کوتاه نمیگنجد اما جهت اشاره بد نیست بدانیم که آقای دکترغلامحسین مصدق فرزند دکتر مصدق در 1316 به ایران آمد به تدریس در دانشگاه پرداخت و سالها كرسى مامائى نظرى در دانشكده پزشكى با او بود. علاوه بر آن جراح چندین بیمارستان شد و مدتها ریاست بیمارستان نجمیه با او بود و نوهی ایشان دکتر محمود مصدق که از پزشکان شناخته شدهی تهران هستند، و دیگر بزرگانی که بیشک از من و شما به حال خانم خدیجه مصدق دل میسوزاندند و میتوانستند بهترین امکانات رفاهی رابرای او فراهم کنند.
خانم بنی صدر این حق شماست که در پی تبلیغ برای پدر خود باشید و عقاید سیاسی خود را آزادانه بیان دارید اما استفادهی ابزاری از مظاهر ملیمان -وقتی در بین ما نیستند که صحت و سقم اظهارات ما را تایید یا رد کنند- عملیست که با موازین اخلاقی مغایراست. شما با گفتن مطالبی که قابل اثبات نیستند، وابستگیها و علائق خاندان بزرگ مصدق را زیر سئوال برده و این شبهه را دامن میزنید که هیچ فردی در این خاندان بزرگ و محترم نبود که به خدیجه مصدق توجه و وارسی کند و این پیرزن سالخورده و بیمار تنها با خواب نما شدن پدرتان و عمل انسان دوستانهی شما در پی دستور پدر مبنی بر یافتن و ملاقات ایشان، توانست بازدید کنندهای یافته تا از اوسکهای برای خرید قهوه درخواست نماید.
آقای بنی صدر در تاریخ معاصر جایگاه خود را دارند و اکنون که دوران عمر سیاسی ایشان سپری شده، نمیتوانند با بهره گیری از عواطف مردم به طور کاذب بر اعتبار خود بیافزایند. تنها اثری که نوشتهی شما و مطالب اینچنینی دارند، شکستن قلب دیگران و دلزدهگی بیشتر از سیاست زدهگی بنی صدراست.
ضد تبلیغ شما سوء استفادهای آشکار بود از قهرمان ملی ما، دکتر مصدق!
منابع:
ویکی پدیا
سپاس از نوشته شما
پاسخحذف