میپرسیدی کـــه چیست این نقش مجاز
گـــــر بــــرگویم حقیقتش هســـــــت دراز
نقشی اســـــت پدید آمــــــــده از دریایی
و آنـــــگاه شـــده به قعــــــــــر آن دریا باز «خیام»
رویای نوریزاد را خواندیم. در رویایش شناور شدیم و همراه او شاهد رشد و نموش بودیم. دیدیم که چگونه او به ندای لالایی افسون گری به خواب رفت. خوابی که سال های سال به طول انجامید، عمیق و عمیق تر شد تا سرانجام به رویایی بدل گشت. رویایی شیرین، که در آن نوریزاد به حقیقتِ وجود خود رسید و حقیقت انسان را دید.
نوریزاد با چشم دل وقلباش بزرگی و کرامتِ انسان را دید و ارزش هایش را، برابری را دید و عدالت را! نوریزاد با چشم دل و قلباش ایران آباد را دید و ایرانی را! آزادی را دید و ایرانی آزاد را! نوریزاد دررویایش هموطناناش را دید بی آنکه دین، رنگ و جنسیتشان را ببیند. زرتشی را، مسیحی و یهودی را، بی دین و مسلمان را، زن و مرد، کودک و پیر، دارا و ندار را دید در کنارهم آزاد و رها در کشوری که ایران میخوانیمش.
خوابش هر لحطه عمیقتر شد و رویایش شیرنتر، پلکهایش فشردهتر شده و قلباش گشودهتر.
میدید که چگونه خدایش در هیبت انسان بر زمین حکم میراند، میکشد، تجاوز میکند و ویران میسازد.میدید که چگونه آسمان که روزگاری ملجاء و پناهگاه انسان گریزان از بی عدالتی بود، مظهر ظلم و ستم شده به فریبی و نفرینی!
در پس رویای شیریناش، لبخند خدایش را در آسمان دید و انسان را بر زمین.
چشم دل را باز کرد و به روشنی دید آنچه را که تاکنون بر او پوشیده مانده بود و پنهان.
نوریزاد را دیدیم که نظاره میکند ستمی را که دراین سالها به نام دین برمردم رفته است و بخشش خود را ودیگران را به توبهای جانسوز به امیدی پر مهر طلب میکند.
اکنون شب به انتها رسیده است و دیری نخواهد پایید که خورشید آزادی از افقِ خاورانِ ایران بردرمد و او به جبری طبیعی از خواب خوش و رویای شیریناش برخواهد خواست. چشمها را باز خواهد نمود و ایران را همانگونه که در نبض زمان جاریست خواهد دید. ای کاش رویای صادقهاش را به خاطر آورد و دردها را آنگونه که دیده است برشمرد و ریشه ی دردها را آنگونه که میداند بنمایاند تا سخناش مرحمی باشد بر دل دردمندان و شمشیری بر قلب وحشت و ستمگران.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر