شهر در امن و امان است، هموطن آسوده باش
تاج و تخت دست خران است، هموطن آسوده باش
روز روشن بر سر کوی، کیف مردم می زنند
گشت ارشاد در پی دیش روی بام است، هموطن آسوده باش
جیب مردم چون کف دست، سفره ها از نان تهی!
مختلس یار و رفیق بانکدار است، هموطن آسوده باش
شاکیان در دادگاه، مشت بر آهن می زنند
قاضی با دزد
هم قطار است، هموطن آسوده باش
فقر و فحشا و تجاوز دام خود گسترده اند
مجلس در شورِ شعار است، هموطن آسوده باش
جهل و جادو را به اسم دین قالب می کنند
مجتهد فکر مزار است، هموطن آسوده باش
کارگر بیکار، به کنجی غمزده!
دولت اما در پی ایجاد کار است، هموطن آسوده باش
بند زندان، خانه ی استاد و شاگرد گشته است
دزدیِ عنوان و مدرک برقرار است، هموطن آسوده باش
گرچه دل خونیم، ولی رخساره سبز
از پس این فصل سرد آخر بهار است، هموطن آسوده باش
متشکرم، بسیار جالب بود.
پاسخحذف