در روزگاری نه چندان دور و نه چندان دیر دو دوست و یار قدیمی
در سینما مشغول دیدن فیلمی کسل کننده و یکنواخت بودند.یکی از آن دو با اشاره به کله
ی تاس مردی که در ردیف جلوی آنها نشسته بود،گفت:" اگر ده هزارتومن بدهی محکم پسِ کلهی این مرد می زنم". دوستش شرط را قبول کرد و مرد اول پس-گردنیِ محکمی به
مرد تاس زد و به او گفت: " غضنفر جان کجایی؟ بی معرفت دلم برات تنگ شده بود"!
مرد تاس با ناراحتی و در حالی که پس کلهاش را گرفته بودگفت: آقا اشتباه گرفتهای من
غضنفر نیستم!
مرد پس-گردنی زننده پوزش خواست وباردیگر در سکوت مشغول تماشای
فیلم شدند. پس از چند دقیقه دوباره حوصلهی آن دو سر رفت. باز با هم شرط بندی کردند
و قرار شد اینبار در قبالِ گرفتن صد هزار تومان پس-گردنیِ دیگری به آن مرد بزند. دوباره
صدای برخورد دست و گردن در فضا پیچید ومرد
تاس با عصبانیت برخاست و اعتراض کرد. مرد ضارب با لبخند و خونسرد گفت: غضنفر جان مطمئنام خودتی،
سرکارم نذار...
مرد تاس با خود فکر کرد این داستان ممکن است ادامه یابد پس جای
خود را عوض کرده و به ردیف جلوی سینما رفت و تا جای ممکن از آن دو-به گمان خود- دیوانه
فاصله گرفت.
آن دو سرشار از خوشحالی و شعف، به تماشای فیلم مشغول شدند ولی باز بعد از چند دقیقه، ضارب روبه دوستش کرده و گفت: "یک ملیون میگیرم و دوباره
یک پس-گردنی به او میزنم"؛دوستش با ناباوری گفت: باشه شرط رو قبول دارم ولی عمرن اگه بتونی!
مرد آهسته
به مرد تاس نزدیک شد و محکم تر از پیش پسِ گردنِ مرد تاس را نواخت.
مرد تاس با فریاد از
جای برخاست و گریبان ضارب را گرفت. مرد ضارب با هیجان و حق به جانب به او گفت:
غضنفر جان! بی معرفت تو اینجا نشسته بودی و من بیخودی یک نفر دیگر رو که پس کله اش
شبیه تو بود میزدم؟ کجایی؟ چطوری رفیق؟ خوبی؟!
سید علی و اکبر هم مانند آن دو دوست
و یار قدیمی، هر چهار سال یک بار حوصلهشان سر رفته و محض تفنن، با هم برای
کشاندن ما پای صندوق رای شرط بندی کرده و پس کلهی ما می زنندکه: غضنفر جان بیا رای
بده اینبار فرق دارد"!
....و باز تکرار ماجرا!
ما ملت هم با پسِ گردنِ متورم و قرمز شده، یا باید قبول کنیم
که غضنفر هستیم و رای دهیم یا سینما را ترک گفته و در افق سیاسی ناپدید شویم.
غضنفر جان، خیلی باحال بود.
پاسخحذفپشت گردنم درد گرفت... خیلی خوب نوشتی و تشبیه کردی.
پاسخحذف