دوستانی امر کردند نخستین مطلب این صفحه را به دکتر محمود احمدی نژاد متخلص به الف-نون.
و حضور قهرمانانه ایشان در جلسه اخیر شورای ملل متحد اختصاص بدهیم.
اکثر رسانه های فارسی و غیر فارسی اخباراین سفر و سخنرانی اورا را طی چند روز گذشته پوشش دادندولی هیچ کس به خود او توجه ای نکرد.
دلم برای دکتر خیلی سوخت! در این شلوغی و جنجال هیچ کس متوجه غم و غصه ی نشسته بر صورت اش نشد.
هیچ کس نفهمید که سفر امسال او با سفر سال قبلش چه تفاوتی داشت؟!
امسال در غم غربت نیویورک، غم فراغ را نیز تجربه کرد. غم فراق دوست وهمدم اجلاسی اش، معمر قذافی بیش از هرچیزدیگری قلب اش را جریحه دار نمود.
سال گذشته را خوب بیاد می آورد. شبهای نیویورک در چادرژنرال تا صبح شب زنده داری کرده بودند.
و صبح با شیر تازه ی شتر از او پذیرایی شده بود.
چقدر سخت است غم غربت و جای خالی دوست. هر گوشه و کنار این شهر، ساختمان سازمان ملل و این سالن اجلاس مملو بود از خاطرات او. زمان سخنرانی هنگامی که نماینده گان زیادی سالن را از حضور خود خالی کردند، بیاد حرکت جسورانه معمردر سال گذشته افتاد که در چنین موقعی به سرعت با جابجایی خود، دوصندلی را همزمان اشغال کرد تااز تعداد صندلی های خالی بکاهد و برای او آبروداری کند و محمود هم برای قدردانی- با چشم راست بی آنکه دیگران متوجه شوند- به او چشمکی زده بود. امسال در لحظه ای مشابه، دو صندلی خالی بود. قطره ای اشک از گوشه ی چشم راست محمود جاری شد. شاید دکترتوانست با سرعت عمل بالا مانع از شکار این صحنه توسط دوربین ها ی خبرنگاران شود ولی چشمان شهلا و لب های غنچه شده اش خبر ازاندوه و بغض فروخفته ی او میداد.
یاد نور لیزری افتاد که معمر درهنگام سخنرانی به سر او نشانه رفته بود و او فکر کرده بود هاله ی نور الهی ست.لبخندی بر لبانش نشست و توانست با قدرت دوباره هولوکاست را انکار کند.
امسال هیچ کس ندانست که چرا دکتر در هنگام سرو ناهار در اجلاس به گوشه ای خزید و از نظرها پنهان شد.چگونه می توانست در جایی غذا بخورد که سال گذشته درآنجا با شیرین کاری های معمر کلی خندیده بودند؟ یاد آن لحظه افتاد که چگونه معمر با زرنگی بی آنکه کسی متوجه شود خاکستر سیگارش را در گیلاس مشروب اوباما انداخت و او نیز نادانسته آنرا لاجرعه سر کشیده و از طعم عجیب آن تعریف کرده بود و زمانی که معمر با بیرون دادن پرسرو صدای باد گلوی خود باعث شد جزنماینده گان کشورهای آفریقایی و البته محمود کسی بر سر میز باقی نماند و با افتخار گفته بود: حالا که سالن سخنرانی را ترک میکنند باید سالن غذاخوری را نیز ترک کنند.
در بالکن هتل،احمد به خیابان چشم دوخته و با خود نجوا میکرد:
آه! ای معمر! اکنون تو در کدامین بیغوله سر بر بالین می نهی؟!
نمی دانم اصلن تلویزیون در اختیار داشته ای تا سخنرانی من و صندلی های خالی-یادگار خاطرات مشترک مان- را ببینی؟
آه این ژنرال شبهای نیویورک من! کاش قدرتم به اندازه ی خامنه ای بود یا شایدم بیشتر به اندازه امام خمینی بود تا انتقام تورا از انگلیس و فرانسه و ایتالیاو بقیه می گرفتم.کاش می توانستم همه را نابود کنم تا دوباره من و تو باشیم و شتر و چادر و البته رحیم مشایی که اگر از تهران تماس گرفتند، برای رد گم کردن، بگوید که محمود جلسه دارد.
صبح همراهان دیدند که دکتر درخود فرو رفته و کسی جز رحیم نمی دانست که دیشب بر او چه گذشته است. هواپیما بر فراز ابرها در پرواز بود و محمود در رویای سفری دیپلماتیک به صحراهای لیبی!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر