سیاست مداری اهل دل حکایت میکرد:
بعد از نمازِ صبح برای اقتدار نظام و شکست دشمنان مناجات میکردم و هم چنان که
نگران اوضاع سیاسی مملکت اسلامی بودم سر به سجده بردم.
در حالت خواب و بیداری سیدی نورانی بر من ظاهر شد و دلیل نگرانی و دل شکستهگیام را جویا شد. وقتی درد دل وا گفتم دست مرا گرفت و مرا به دنبال خود روان کرد. وارد دشتی سبز شدیم. آن بزرگوار با دست مبارکاش دریچهای را بر من گشود که از آن میتوانستم آیندهی نظام را بعد از انتخابات ببینم. حالتی بود بس عجیب! شادی و شادابی همه جا موج میزد.
در حالت خواب و بیداری سیدی نورانی بر من ظاهر شد و دلیل نگرانی و دل شکستهگیام را جویا شد. وقتی درد دل وا گفتم دست مرا گرفت و مرا به دنبال خود روان کرد. وارد دشتی سبز شدیم. آن بزرگوار با دست مبارکاش دریچهای را بر من گشود که از آن میتوانستم آیندهی نظام را بعد از انتخابات ببینم. حالتی بود بس عجیب! شادی و شادابی همه جا موج میزد.
دیدم که آقای خاتمی و مشایی
دست در دست یک دیگر در آن باغِ بهشتی که شباهت به بیت رهبری داشت قدم می زدند. در
گوشهای از باغ، آقایان رفسنجانی و احمدی نژاد روی تختی نشسته و در گوشی برای هم
لطیفه گفته و می خندیدند.
سپاهیان و بسیجیان، سرداران،
علمای عظام، اصلاح طلبان، کارگزاران سازندگی، نمایندگان و ائمه جماعات همه در باغ
مشغول خوشگذرانی و خوردن و نوشیدن بودند. همهی میزها مملو از اجناس آمریکایی و
اروپایی بود. حوریهایی از بلاد کفر در رفت و آمد و به آقایان خدمترسانی میکردند.
از آن سید بزرگوار حکمت این
باغ را پرسیدم.
با نوایی الهی و با صدایی
همانند صدای امام خامنه ای فرمود:
اگر بزرگان قوم بصیرت داشته باشند و هم پیمان
شوند این آیندهی نظام خواهد بود.
پرسیدم اما چگونه این ائتلاف
انجام پذیر است؟
با صدایی که همانند صدای خوش
لحن امام راحل بود، فرمودند:
«جنگ قدرت و بی لیاقتی نظام را
به سقوط نزدیک کرده بود. هر کس زیر آب کسی را می زد. کسی برای ولی فقیه ارزشی قائل
نبود.
تئاتر انتخابات از راه میرسید
و بازی سهم خواهی و مشروعیت بخشی به نظام دوباره داغ شده بود.
رفسنجانی با آنکه صاحب زر است
و تدبیر ولی چندگاهیست که از قدرت به دور است و پریشان احوال. فرزنداناش هم هر
چه تلاش میکنند که آبروی رفتهاش را بازگردانند اما چاهِ بین او و مردم آنچنان
عمیق است که با جسد قهرمانان پوشالی پر نمیشود.
قبیلهی رفسنجانی بار دیگر سعی
دارد با علم کردن پرچم اصلاحات و به صورت زدن صورتک متبسم خاتمی بخت خود را در این
بازی بیازماید تا شاید به مددِ ناچارهگیِ ملت و ضعف حافظهی جمعی بر خَرِ مراد
سوار گردند و حق واداده را از حریف تک خور باز ستانند.
از آن سوی حلقهی احمدی نژاد
نیز در این هشت سال در آغول بی حساب و ممیزِ بیت المال چنان فربه شدهاند که توان
تنه زدن در بازیهای سیاسی را دارند.
اینان که اعتبار بلیط شان در
ایستگاه بعدی به پایان میرسید- از ترس سردی و خشونت هوای بیرون- قصدِ پیاده شدن
از قطار نظام را ندارند و به دنبال تزویری دوباره اند تا این اعتبار را به گونهای
تمدید نمایند.
این دسته نیز مشایی را به هیبت
خاتمی بَزَک کردهاند و تبسمی-خاتمی گونه- بر رخسارِ بیرنگاش نقش زدهاند.»
سید بزرگوار اینگونه ادامه
داد:
به خواب رفسنجانی و احمدی نژاد
در آمدم و به آنها پندها آموختم. توصیه کردم که شاید بهتر باشد تا این دوقبیله دست
یاری به هم دهند و همبازی گردند.
تجسم این ائتلاف تصویری
خوشایند برای حفظ نظام مقدس ترسیم خواهد کرد. تصورِ یک کاسه شدن سرمایهی هاشمی و
احمدی نژاد، هم سو شدنِ تزویرهای هاشمی و تاکتیکهای انتحاریِ احمدی نژاد، همزمان شدن عوام فریبیهای خاتمی و مشایی و بسیاری
دیگر از این همسانیهایِ ژنتیکی این دو دسته، بی گمان بقای نظام را تا چند سال
تضمین خواهد کرد.
بعد از این هم پیمانی، خاتمی
به احمدی نژاد طریق گفتمان را خواهد آموخت
و مشایی به خاتمی درسهایی از کوروش و داریوش خواهد داد.
مشایی اصلاح طلبان دوم خردادی
را با گَردهای جادویی به دنیای عرفان پرواز داد و در عوض هاشمی آنها را در دریای
معرفت امام راحل غوطه ور ساخت.
در برخورد با بانوان بی حجاب
خاتمی تنها به دست قانع بود و احمدی نژاد در آغوش میکشید و حاصل این تکامل را
مشایی- با بهره گیری از تفاوت فرهنگی- به جهانیان نشان خواهد داد.
دوباره رفسنجانی لبخند زد و
دفترچه خاطراتش را به گوشهای پرتاپ نمود
و فائزه و مهدی آزادانه آقازاده شدند.
بار دیگرخاتمی عبای شکلاتی و
بنفش به بر خواهد کرد و احمدی نژاد به سفر استانی خواهد رفت.
آقایان از حصر بدر آمدند و آقا
زادهها با مدرک دکترا از فرنگ بازگشتند. آن آقا زادههای دیگر نیز اعتصاب غذای
خود را شکستند وبه جای پدر به مجلس خبرگان راه یافتند. نامههای اعتراضی-سیاسی قطع
شد و کامپیوترهایشان را باز پس گرفتند.
خامنه ای با تنی علیل به حق
مطلقه خود قانع شد و روح امام راحل شاد
گشت.دوران طلایی باز گشته بود!
سرخوش از این رویای شیرین چشمهایم
رو گشودم. آفتاب بهاری در میان حیاط ویلا پخش شده بود .
آه ! ای بهار سبز چقدر تو
زیبایی!
ترانه ای گوشنواز از منزلِ
همسایه در فضا پخش شده بود. خواننده با صدای سبزی میخواند:
همه چی آرومه. من چقدر خوشبختم!
غصه ها خوابیدن!
همه چی آرومه !
من چقدر خوشحالم!
منو با لالایی دوباره خوابم
کن.
بگو این آرامش تا ابد
پابرجاست.
من چقدر خوشبختم.
همه چی آرومه!
خوب که چی. مثلا این خواب رو نوشتی که ثابت کنی اینها همه دستشون تو دست همه؟ ولی اشکالش اینجاست که خودت هم قبول داری خواب و خیاله. یعنی اینکه واقعا قبول داری ناخود آگاه که بین خاتمی و احمدینژاد و رفسنجانی واقعا اختلاف هست.
پاسخحذفهر جفتشون جاسوس هستند
پاسخحذفاین نامزدهای حیرت زدگی از کاراکترهای خواب هم مشوش تر هستند ، به امید پیروزی انسان بر خویش و برچیده شدن بساط حکومت ها . به امید زندگی میان آزادگان .
پاسخحذف