او که حقيقت را ستوده است
خوشیها و روشنايیها خواهد
آورد
اين رازِ آخرين آوازِ من است.
چرا که مروتِ غمخوارانِ آدمی و
آوازِ اهلِ علاقه را ستودهام
دارندهی دشتها و درياها را
ستودهام
اردیبهشتِ عزيز و همزادانِ آبها
را ستودهام
گَلهها، گلها، درهها و سنگها
را ستودهام
او که حقيقت را ستوده است
خوشیها و روشنايیها خواهد
آورد «اين منم زرتشت ارابهران خورشيد»-
سیدعلی صالحی
دریاچه ی ارومیه آخرین قطرات
اش را نفس می کشد تا به نمک زاری بدل گردد که یادی اگرش بود به شوری اشک فرزندان
ایرانزمین باشد و بس.
آنسوی تر کارونِ غرّان، به خاموشی گراییده و تن رنجورش را توان گذار از گذرگاه همیشگی اش نیست و یادی اگرش بود لبی خشک و چشمی تر خواهد بود از کودکی ایرانی.
آنسوی تر کارونِ غرّان، به خاموشی گراییده و تن رنجورش را توان گذار از گذرگاه همیشگی اش نیست و یادی اگرش بود لبی خشک و چشمی تر خواهد بود از کودکی ایرانی.
آموزگار پلیدی و زشتی، اهریمن
زشت پندار و زشت نهاد اینچنین می خواهد وطن مرا. با آبادانی در جنگ است و با بودن
در ستیز. تاریکی و جهل را می ستاید و دروغ را سجده می برد.
آب روشنی ست و او تاریکی جو ،
پس آب را به دار می آویزد تا شوره زار را و مرگ را به دشت هدیه دهد.
در اوین چشمه ای می جوشد. چشمه
ای زلال به روشنی دل همه ی مادران ایران زمین. حصار و دیوار را توان بازداشت درخشش
اش نیست. با آهن و پولاد سد راهش نتوان شد.
ای مرگ زای نادان، بدان که این
رود، رود ایران است و خشک ناشدنی. نسرین زن ایرانی ست. سر بلند خواهد کرد و با اشک
هایش دوباره کارون را پر خروش و ارومیه را پرآب خواهد ساخت.
بگريز، از ما دور شو!
دور شو ای شبِ نادان
دور شو ای ناخوشیهای شبگذر
دور شو ای اهريمن، ای مرگ، ای
پتياره
دور شو ای شرير، ستمگر، ای
آموزگار دروغ
دور شو، دور شو از آيينِ ما،
از عاشقانه، از آواز! «اين منم زرتشت ارابهران
خورشيد»- سیدعلی صالحی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر