باز نشر نوشته های این وبلاگ تنها با ذکر منبع آزاد می باشد.

۱۳۹۰ آبان ۵, پنجشنبه

پوست خربزه ی هیلاری کلینتون زیر پای رهبران جنبش سبز

کلینتون: حمایت نکردن از جنبش سبز به دلیل عدم تمایل رهبران جنبش بود
په نه په! از شما کمک می خواستند، تا همه شون رو به جرم عوامل آمریکا اعدام میکردند؟!
خانم هیلاری کیلتون عزیز در مصاحبه با بخش فارسی بی بی سی، در پاسخ به پرسش های دست چین شده، پاسخ های دست چین شده تری دادند تا بار دیگر ثابت شود که سیاست پدرو مادر ندارد و ما ملت ستمدیده ایران نباید زیاد دلخوش به کمک و یاری دیگران باشیم. چه خوش گقت آنکه روز اول گفت: کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من!
این جمله ی هیلاری عزیز یا از سر عدم شناخت از رژیم حاکم در ایران است و یا یک سرِ کاریِ سیاسی!
با توجه به تجریباتی که کشور متبوع ایشان در تعامل با جمهوری اسلامی داشته اند که یک نمونه اش همین بازداشت سه کوه نورد آمریکایی و آزاد کردن آنها در قبال پرداخت باج(حق زورگیری) بود، امکان گزینه ی اول خود به خود محتمل نیست و می توان نتیجه گرفت که، خانم کلینتون ودولت اوباما، اهل مزاح تشریف دارند و با کمک بی بی سی گرامی قصد دارند ما ملت ستمدیده رو سرِ کار بگذارند.
خانم جان برو به رییس ات هم بگو، ما را به خیر شما امید نیست، لطفن پوست خربزه زیر پایمان نیاندازید. این رهبران جنبش ما بنده های خدا چیزی نگفتند والان چندین ماه ست که در بازداشت هستند، همین مانده از شما -بعنوان شیطان بزرگ - درخواست کمک کنند تا سرو کارشون با خامنه ای بیافتد و خلاص!
هیلاری جان مثل اینکه شما تا حالا با خر کشتی نگرفته اید، یا شاید هم تا تومملکت شما خرها به حکومت نمی رسند؟!

۱۳۹۰ آبان ۱, یکشنبه

لزوم گذار از جنبش سبزو نقش اپوزسیون

پیش گفتار: تعمق در رخدادها و تحلیل حوادث سیاسی اخیر در کشور های خاورمیانه، ما را ناگزیر در برابر پرسش ها یی از این دست قرار می دهد که:
آیا سرنوشت مشابه ای در انتظار ایران است؟و مهم تر اینکه:
آیاسرنگونی رژیم دیکتاتور کنونی با دخالت نظامی کشورهای دیگر می تواند آینده ای مطلوب را برای ایران رقم زند؟
این نوشتار با این پیش فرض به تحلیل خود از شرایط کنونی جنبش آزادی خواهی ایران ادامه می دهد که، هرگونه دخالت نیروهای بیگانه در خلاء اپوزسیونی فراگیر، قدرتمند و دارای ثبات سیاسی، می تواند منجر به از هم گسیخته گی تمامیت ارضی ایران شودو در نهایت به صورت شکل گیریِ مجددِ گونه ای از دیکتاتوری و یا، به سلطه ی دراز مدت نیروهای مداخله کننده برمنابع طبیعی و انسانی ایران بیانجامد.
اگر به شکل گیری نظمی نوین در جهان که از سویی ریشه در رشد اقتصادی چین و در پی آن افزایش نفوذ سیاسی این کشور و در سویی دیگر مشکلات اقتصادی جهان غرب، قایل باشیم، به طور منطقی می توانیم انتظار دخالت مستقیم نظام سرمایه داری جهتِ کنترل روند حوادث سیاسی آینده در ایران را داشته باشیم. این دخالت ها با توجه به عملکرد تنش زای جمهوری اسلامی در منطقه و قطع امید احتمالی از مذاکرات با سردمداران رژیم، در نبود اپوزیسیونی که نماینده گی اکثریت ملت را داشته باشد، می تواند به شکلی مخرب نمود یابد.
اپوزسیونی با مشخصات مذکور با ایجاد ارتباط های سیاسی فعال بدرستی می تواند با کشورهایی که به نوعی خود را دارای صلاحیت در مداخله می دانند، وارد گفتگو شده و هر گونه دخالت و یا جلب کمک از جامعه ی جهانی را در روند مبارزات مردم ایران با مصالح ملی منطبق سازد. نباید نادیده انگاشت که ترجیح جامعه ی جهانی-بدلیل لزوم جلب افکار عمومی درون خود- نیز همین است که با استفاده از ابزار بومی منافع خود را پیش ببرد و این نکته ایست که در صورت استفاده ی آگاهانه از آن می تواند برگ برنده ی اپوزسیون در کنترل هدفمند کمک های جهانی باشد.
با فروکش کردن جنبش (سبز) مردم ایران، که عده ای آنرا به مرگ جنبش خیابانی تعبیر میکنند، لزوم نقد عملکرد اپوزیسیون و چرایی رسیدن به موقعیت کنونی و در پی آن پی ریزی استراتژی مبارزات سیاسی آینده و تعیین راهکارهای عملی با هدف رهایی از انفعال فعلی بیش از هر زمان دیگر رخ می نمایاند.
به روشنی میتوان دریافت که در کنار عوامل دیگر، مانند عملکرد بی محابای ماشین سرکوب رژیم، یکی از مهمترین علت های عقب نشینی مردم در پیگیریِ خواسته های مدنی شان ویا دلسردی از ادامه ی حضور اعتراضی شان، نبود چشم اندازی مشخص و اهدافی معین در روند این رخداد ها بوده است.
در رخدادهای پس از انتخابات 88 ، شاهد بودیم که اصلاح طلبان با بهره گیری از سازمان دهی، امکانات مالی و امکان حضور در فعالیت های اجتماعی، توانستند گفتمان غالب بر اعتراضات را ازآنِ خود کرده و پس از فراز و نشیب های دو ساله این تفکر را قوت بخشند که تنها گزینه برای گذار از این مرحله هستند و تنها گزیده ی پیش روی در هدف گذاری جنبش های اجتماعی خواهند بود. اینچنین گفتمانی درصورت عدم جلب اقبال عمومی و نبود مشترکات عینی، آینده ای جز طرد جمعی نخواهد یافت و آنگونه که شاهدیم به طور مستقیم در سرکوب انگیزه های معترضین نقش غیر قابل انکاری بر عهده داشت.
اینک به نظر میرسد که گروهای مخالف راهی جز این ندارند که بر فعالیت خود افزوده و به جای واکنش های جبری به حوادث، و موضع گیری های منفعلانه، نقش تاریخی خودرا باورکرده و مبارزات خود را سازماندهی نموده و اختیار سیر حوادث را با کنش های با برنامه در دست گیرند. بدین سان با آموختن از رخدادهای دو سال گذشته، می بایست با تدبیر به مرحله ای جدید از مبارزه وارد شد و با تنظیم و اجرای برنامه ای دقیق انگیزه های مبارزاتی را در جامعه گسترش داد. سرفصل های زیر به مراحلی از اینگونه طرح ها اشاره دارد:
1-تعریف جامعه مخاطب. گسترده گی و عام بودن اعضای یک جنبش الزامن منافاتی با تعریف معین و مشخص این جامعه ندارد. بدین بیان که نباید به بهانه ی این گسترده گی از زیر بار تعیین جامعه مخاطب شانه خالی نمود.باید بدانیم که چه کسانی از معترضان در تعریف مخالف قرار می گیرند.
2- تعریف اهداف مشخص. عدم شفافیت در هدف گذاری موجب تردید در پیوستن گروه های فعال گشته و در عین حال باعث جذب باسمه ای نیروهای غیر فعال و یا سیاهی لشکرمی شود. از سویی دیگر اهداف مشخص و شفاف موجب پوینده گی و شاداب ماندن هر حرکتی ست.
3- تعامل و گفتگوهای بین گروهی و تشکیل جبهه ای با اهداف کلی مشترک.
4-تشکیل گروهای عملیاتی در داخل و خارج کشور.
5- ایجاد شبکه های ارتباطی درداخل و خارج کشور و همچنین ایجاد شبکه های اجتماعی در فضای مجازی.
6- ایجاد پل های ارتباطی با گروه ها و تشکل های کارگری و صنفی.
7- حضور موثر در اجتماعات بین المللی و تلاش در راستای معرفی یک اپوزسیون فراگیر بعنوان طرف مذاکره مستقیم.
به هر کدام از سر فصل های فوق میتوان شاخه های عملیاتی دیگری نیز افزود و اهداف عملیاتی برای آن تعریف نمود که در مجموع به شکل طرح جامع استراتژی مورد بهره برداری قرار گیرد.
نتیجه گیری:
مجموعه ی عوامل گوناگون محیطی و درونی کشور ایران را در وضعیتی قرار داده است که هرآن می توان انتظار حوادثی بزرگ را داشت. جور و ستم رژیم گورزاد ملایان بیداد می کند، فسادهای مالی سردمداران به شکلی عریان و لجام گسیخته در همه ی ارکان نظام حاکم خودنماست، چند دسته گی و جدال بر سر منافع در میان جناح های مختلف حکومت عیان شده است، بیکاری، اعتیاد و دیگر معضلات اجتماعی، تصویری ست از جامعه ی ایران. در لایه ی بیرونی، هراز گاهی شاهد حرکتها و جنبش های آزادی خواهی در کشورهای منطقه هستیم به گونه ای که دیگر هیچ حاشیه ی امنی برای جکومت های سنتی منطقه باقی نمانده است، شواهد نشان از آن دارد که سیاست های جهانی نظام سرمایه داری در حال تغییر است و این تغییرات به شکلی رقم خورده که دیگر تابوی دخالت های مستقیم نظامی جهت تغییر یک نظام سیاسی شکسته شده است و حاصل این لشکرکشی های اگربدرستی و با هماهنگی اپوزسیون های هوشمند داخلی انجام نگیرند چیزی جز نابودی و تخریب منابع کشور نخواهند داشت.
مردم ایران براستی به انتظار رهبرانی هستند که با سازماندهی و تعیین راهبرد مبارزاتی بتوانند به اعتراضات مدنی شکل داده و اردوگاهی واحد و یکپارچه در برابر دشمن تشکیل دهند. اپوزسیونی که بتواند اعتماد از دست رفته ی مردم را جلب نموده و با عملکرد شفاف خود ثابت کند که جز به منافع ایران نمی اندیشد و هدفی جز رهایی کشور از دست غاصبان دیو سرشت برای مبارزات خود در ذهن نمی پروراند.

دکتر بنی صدر: اسلام بیان آزادی است .

اخیراً مطلبی را خواندم که به نحوی سعی داشت این ایده را القاء نماید که آقای بنی صدر منکر مفهومی به نام «روشنفکر دینی» می باشند. به این دلیل گوشه ای از گفتار ایشان را از مقاله ای تحت عنوان «پایان روشنفکری دینی» مرور می کنیم تا میزان صحت تفکر فوق را بسنجیم.
استعمار درپی حذف دین وستون پنجم آن، سعی دارد روشنفکر دینی را به عنوان مانعی بر سر راهش از میان بردارد.
«شگفتا! اسلام بیان آزادی است، از جمله، به این دلیل که باوری را از اعتبار انداخت که خمیرمایه سرشت انسان را خشونت گمان می برد. انسان را موجودی با فطرت خدائی خواند و سلم جستن ( اسلام ) را روش و حق بر صلح را از حقوق او گرداند، تا مگر از قدرت ( = زور ) باوری، آزاد شود. و رهنمود قرﺁن حق است. چرا که اقدام به خشونت، بطور خود جوش، ممکن نیست. زیرا خشونت کنش نیست، واکنش است. هیچ موجودی را نمی توان یافت که بتواند بدون محرک، بطور خود جوش و ابتدا به ساکن، خشونت بکار برد. صد افسوس که، منطق صوری و محور عقل شدن قدرت، دیده عقل سازندگان ﺁئین های خشونت را کور کرده است و دیگر فطرت و ﺁزادی ذاتی خویش را نیز نمی بینند. وگر نه، نخست، در خود، می آزمودند تا مطمئن شوند ﺁیا خشونت خودجوش ممکن هست یا نیست ؟
بهر رو، این تمایل مطلوب غرب است چرا که « جنگ صلیبی » را قابل توجیه می کند. بیهوده نیست که رسانه های گروهی جهان فرآورده های خشونتهای این تمایل و تراوشهای مغزی سازندگان ﺁئین های خشونت را خوراک همه روز خود کرده اند.
خالی بودن این تمایل از اندیشه و پر بودنش از زور و خشونت، مسئولیت و کار بسیار سنگینی را بر دوش عقلهای ﺁزاد می نهد: ارتقای سطح وجدان دینی و نیز سیاسی جامعه ها، جدا کردن فرهنگ از ضد فرهنگ ( = فرﺁورده های زور ) و ﺁزاد کردن جامعه ها از اعتیاد به خشونت و رها کردن دین از دست « سگهای پاسبان قدرت » که دین را در ﺁئین خشونت ناچیز می کنند و جلوگیری از سقوط سطح معرفت جامعه ها، از راه برقرار کردن جریانهای ﺁزاد اندیشه ها و اطلاع ها و تذکار مداوم حقوق انسان به او و حقوق ملی به هر جامعه و حقوق جامعه انسانی به جهانیان، کار روشنفکر، خواه « دینی » و چه « غیر دینی » است. اما این کار تنها کار او نیست.
سلطه گری که، پیش از این، صفت استعمارگر داشت و در جامعه های زیر سلطه، در پی حذف دین و عقیم کردن فرهنگها شد تا که استقرار سلطه خویش را همیشگی گرداند، ستون پنجمی نیز بساخت که کارش دین و فرهنگ « بومی » ستیزی بود. این ستون پنجم هم اکنون نیز وجود دارد و فعال است. عناصر متعلق به این ستون و نیز ﺁنها که این یا ﺁن ایدئولوژی را از غرب اخذ و کوشیدند جانشین دین و هرآن چیز کنند که « روبنا » می خواندند، از موانعی که گمان می بردند باید از سر راه بردارند، « روشنفکر دینی » بود. توجیهی که یافته بودند این بود که روشنفکر، صفت روشنفکری را از دست می دهد هرگاه به قید دین مقید باشد. اما غافل بودند که عقل قدرتمدار با تخریب خود ﺁغاز می کند. توضیح این که این « استدلال »، اقراری صریح بود بر روشنفکر نبودن خویش. چرا که کاری جز اخذ « ایده » نمی کردند. این یا آن ایدئولوژی را اخذ می کردند که مرام قدرت بیش نبودند و قلمروئی بسیار محدود تر از قلمرو دین می داشتند. تفاوت بسیار مهم دومی نیز میان ﺁنها که خود را « روشنفکر دینی » می خواندند و کسانی که کار خویش را اخذ ایدئولوژی و تبلیغ ﺁن کرده بودند، وجود داشت و ﺁن این که روشنفکر بمعنای کسی که کارش روشن و شفاف کردن است (هرگاه روشنفکران جامعه های ما در حد این تعریف روشنفکر بگردند، توانائی فوق تصوری می یابند و نقش تعیین کننده ای در ارتقای سطح وجدان همگانی می جویند و تحول نظام جامعه ما را، از نظامی اجتماعی نیمه باز به باز و تحول پذیر، ممکن می کنند ) این جرأت را به خود می دهد که برداشتها از اصول و فروع دین را زیر سئوال ببرد و نظرهای جدید پیشنهاد کند. و چون، چنین روشنفکری دو جریان اندیشه و اطلاع را برای شفاف کردن بیان دین ضرور می داند، نه تنها سانسور نمی کند که با سانسورها مبارزه می کند. پس از راه اتفاق نیست که در تاریخ معاصر ایران، « روشنفکران » مبلغ این یا ﺁن ایئولوژی، نه تنها دین که ایدئولوژیهای رقیب و حتی برداشتهای گروههای رقیب از همان ایدئولوژی را سانسور می کرده اند و هنوز نیز می کنند و « روشنفکران دینی » با سانسورها مبارزه کرده اند.
یک دلیل عمده سانسورچی شدن مبلغان این یا ﺁن ایدئولوژی اینست که دین ستیزی نیاز دارد به «همه را به یک چوب راندن». با وجود این که می گویند، قرائتهای مختلف از دین وجود دارند، اما کارشان استفاده از منطق صوری و صغری و کبری ساختن، به قصد بی اعتبار کردن کار « روشنفکران دینی » و اعتبار بخشیدن به ادعای خود است: «بن و اساس همه برداشتها یکی است: دین نمی تواند صفت « ارتجاعی » را از دست بدهد». در حال حاضر، « اسلام همان است که خمینی گفت و کرد » و « اسلام همان است که مصباح یزدی ها می گویند و می کنند » از زبان و قلم نها نمی افتد. از این رو، سانسور « روشنفکران دینی »، شرط مؤثر شدن تبلیغ تیره های گوناگون دین ستیز است.»

۱۳۹۰ مهر ۲۸, پنجشنبه

خامنه ای آیا تصاویر قذافی را دیدی؟!

تصاویر جسد قذافی در رسانه های خبری پخش شده است. چه تصاویر دردآوری. امیدوارم که خامنه ای نیز آنها را دیده باشد.
تاریخ سرعت گرفته است و هراز چند گاهی، شاهد سقوط دیکتاتوری هستیم که بر خاک می افتد. خبرهایشان را می خوانیم و می شنویم، تصاویرشان را می بینیم . تصاویری مخوف و خون آلود! دیگر از آن تکبر و تفاخر و تجمل خبری نیست. چهره ای است کریه از دیو سیرتی، اکنون بی جان.
خامنه ای هیچ می دانی که معمر قذافی از تو جوانتر بود، می دانستی از تو مغرورتر بود، میدانستی که مانند تو بی محابا جنایت میکرد و همانند تو در خون بی گناهان وضو می گرفت و تا همین گذشته ی نزدیک به رجز، مردم را موش و دنیا را تهدید به نابودی می کرد؟ بی گمان می دانستی که اونیز پسرانی داشت که مانند پسران تو سودای ادامه ی راه پدر در سر داشتند.
کجاست آنهمه شوکت و جلال ؟
آیا چند ماه پیش، او این روز را پیش بینی میکرد؟
آیا او نیز به تصاویر صدام به اندیشه نگریسته بود؟
تاریخ به سرعتی حیرت آور در گذر است.
خامنه ای! هیچ جنایت کاری را توان گریز از سرنوشت محتومش نیست. شاید می اندیشی که سرنوشتی مانند امامت خمینی داشته باشی؟ بدان که این آرزویی دست نایافتنی ست، هرچند آنگاه که نوبت بازی سرنوشت به تو رسد خواهی دید که خمینی نیز سرنوشتی بهتر از دیگر جانیان در خاطره ی تاریخ نخواهد داشت.
کاش فرزندانت تصاویر قذافی را دیده باشند تا به سستی و بی پایه بودن برج موریانه ات ایمان یابند.
کاش به این سرنوشت به تفکر بنشینی، شاید راهی برای آرامش جسم ات بیابی چرا که ازفرصت نجات روح اهریمنی ات دیرزمانی ست که گذشته است.

۱۳۹۰ مهر ۲۷, چهارشنبه

قهرمانی که تویی! برای نسرین ستوده

غروب به اوین رسیده است. بیرون، شهر در ازدحام خفه ی خود دست و پا می زند و در درون تو تنها نشسته ای با غرور غمگین زیبایت. به تو می اندیشم و به غرورت. به گردن برافراشته ات که حسرت خمیده گی اش بر دل کوردلان تا ابد خواهد ماند. اگرچه اندامت چونان پرنده ای در پنجه های اهریمن گرفتار آمده است اما روح بلندت پلیدی را به تمسخر گرفته و با تبسمی اهورایی حقارتش را به استهزاء نشسته ای.
گویی نسیان، درد تاریخیِ همه ی بداندیشان است که به خاطر نمی آورند تواز کدام دیاری؟
گویی نمی دانند که تو به قفس شان درآمده ای که بی قدری شان را آیینه ای باشی به گسترده گی خاک سرزمین ات.
گویی فراموش کرده اند که اشک های زلال تو و رضا، مهراوه و نیما سرچشمه در چشم مادران ما دارد و درد هزار ساله ی پدران ما .
گویی نمی دانند که نیما و مهراوه هزاره هاست که بر این خاک زیسته اند و هزاران شب برآسمان در پی جلوه ی تبسم مادر، ستاره گان آسمان این ملک کهن را به تماشا نشسته اند.
اما ایران تو را به یاد دارد.
نام تو به گوش ما آشناست از آن روز نخست که لالایی مادران مان نام زیبای تو را به گوش مان زمزمه می کرد.
به یاد داریم که هر قهرمان و هر شهیدی که بر خاک افتاد دامان تو نخستین سجده گاهش بود .
به یاد داریم که دختران وطن رازهای تنهایی شان را به گوش های رازدار تو سپردند و پسران مان بی پناهی شان را در آغوش تو گم کردند.
به یاد داریم که تو چگونه قهرمان ما بودی آنگاه که شاهنامه را به صدای خسته ی پدر می شنیدیم.
به یاد داریم که خدا را با تو شناختیم آن زمان که بر سجاده ی معطر مادر بزرگ به لبخند سجده بردی.
دیرگاهی ست که نفس های مه آلود شب بر پنجره های شهر نشسته و تنها پنجره های بلند اوین است که از دستان وهن آلود این دژخیم والاتر است .
شمع های فروزان تو و هم دیاران ات را بر فراز بلندی های اوین می بینیم که نور را مژده می دهید و زبونی تاریکی را.
چه زیبا غرور تو زندانبان ات را به اسارت کشیده است و قفس فولادین ات را به گلخانه ای از گل های نسرین بدل ساخته است.
کودکان تو و کودکان من و کودکان فردای ایران به آسمان این ملک اهورایی خواهند نگریست و تبسم تو را در چشم ستاره گان خواهند دید و با زمزمه ی نام زیبای تو بر بستر رویاهای شان خواهند آرمید. تو قهرمان رویاهای همه ی کودکان این سرزمینی!

۱۳۹۰ مهر ۲۶, سه‌شنبه

بنی صدر:حقوق بشری که در قرآن وجود دارد از اعلامیه جهانی حقوق بشر کامل تر است

خداوند سایه ی آقای بنی صدر را از سر مسلمین جهان کم نکند. آنچه ایشان در مورد اسلام می دانند محمد هم نمی دانست.به نمونه زیر توجه نمایید :
شما در کتاب حق قضاوت و انسان در قرآن گفته اید حقوق بشری که در قرآن وجود دارد از اعلامیه جهانی حقوق بشر کامل تر است، آیا کماکان بر این عقیده هستید؟
بله، من در آن کتاب چهارده اصل بیش تر از اعلامیه حقوق بشر برشمردم که در قرآن وجود دارد و در اعلامیه حقوق بشر نیامده است. اعلامیه جهانی حقوق بشر، حقوق بشر از دید فقهای دنیای اسلام و حقوق بشری که من از قرآن استخراج کردم در کتابی مقایسه و چنین نتیجه گیری شده که کامل ترین بیان حقوق بشر که بی ابهام و شفاف است حقوق بشری است که بنی صدر از قرآن استخراج کرده است.

دیدگاه آقای بنی صدر در باره ی نشوز، مازوخیست زنانه، و درمان آن در آیه 34 سوره نساء

آقای بنی صدر در پاسخ به پرسشی که در بحثی آزاد در باره آیه 34 سوره نساء مطرح شده بود پاسخ مبسوطی ارایه داده اند که از این فرمایشات جناب بنی صدر در می یابیم :
-قرآن به بیماری مازوخیست و درمان آن در 1400 سال پیش اشراف کامل داشته است.
-معنای «ضربَ » در قرآن همان بازی های سکسی ست که ممکن است شامل زدن و خشونتی باشد که زنان مازوخیست طالب آن هستند و وظیفه همسر آن است که با زدن زن این تمایل او را ارضاء نماید.
- اگر کمی علمی به مفاهیم قرآنی دقت شود خواهیم دانست که این کتاب حاوی تمام راه حل های لازم برای حل مشکلات بشر می باشد البته منوط به این که دانشمندانی مانند جناب بنی صدر آنرا تفسیر کنند نه ملا ها و آیت الله هایی که از اسلام علمی چیزی نمی دانند.
درادامه قسمتی از دیگاه های ایشان را مرور میکنیم:
«از دید قرآن مازوخیسم، را عارضه ای می یابیم که زن را از فضلهایش محروم و زندگی زناشوئی را سخت ﺁآسیب پذیر و التذاذ جنسی را اگر نه ناممکن، بسیار ناقص و محیط زندگی خانوادگی را خشونت بار و آماده انحراف و آﺁسیبهای اجتماعی می کند.
با مازوخیست کدام روش را باید بکار برد ؟
از سه روش، عدم خشونت روش درخور نیست. زیرا مازوخیسم بیماری خشونت طلبی است. عدم خشونت سبب می شود زن، در بیرون روابط زناشوئی، رابطه جنسی خشونت ﺁآمیز بجوید با آﺁسیبهای اجتماعی که در پی می ﺁورد.
خشونت هرچند زن را از حالت نشوز خارج می کند، اما
الف – در صورتی که تحقیر آﺁمیز باشد، بسا موجب تشدید بیماری می شود و
ب – حتی اگر هم زن ﺁن را تحقیر آﺁمیز نیابد، نیاز او را به خشونت بیشتر و گرفتار فعل پذیری و عشق به خود و پی ﺁآمدهایش می کند. و
ج – خشونت روشی نیست که قرﺁآن پیشنهاد می کند هم به این دلیل که « در دین خشونت نیست » و هم به این دلیل که مشکل را حل نمی کند و مشکل بر مشکل می افزاید و هم به این دلیل که ناقض فضلهائی است که قرﺁآن برای زن قائل است.
د – اگر قصد از «ضرب» وارد کردن ضربه بر بدن زن، بقصد تحقیر و تحت سلطه مرد در ﺁآوردن زن باشد، این مرد است که به زور گوئی و خشونت مبتلی می شود. پس زدن، ستم در حق مرد و زن، هر دو است و خداوند ستم روا نمی دارد . بنا بر این،
روشی که می ماند و با خشونت زدائی عمومی که قرآﺁن می آ ﺁموزد سازگار است، خشونت زدائی می شود.
آﺁنها که زدن را دلیل برسمیت شناختن سلطه مرد بر زن گمان می برند، این پرسش را پیش می کشند: هرگاه معنی « ضرب » در آﺁیه، زدن باشد، چگونه ممکن است با زدن، خشونت زدائی کرد؟ در این مورد، ما با خشونتی که راه را از چهار سو بسته باشد و خنثی کردنش جز به خشونت میسر نباشد، سر و کار نداریم. با خشونت طلبی رویارو هستیم که ارضای جنسی او منوط به خشونت دیدن است. هرگاه ارضای جنسی زن در گرو برﺁآوردن نیاز او به خشونت باشد، ﺁیا اگر خشونت طلبی از نوعی بود که با بکار بردن خشونت ارضاء می شد، باز شوهر می باید چنین می کرد ؟ پاسخ اینست:
با توجه به آﺁموزش قرﺁآن که قوام زناشوئی را از جمله بر التذاذ جنسی کامل ( رابطه دانه و مزرعه ) می داند و از این رو، « ممنوعیت های جنسی » را نفی می کند که در همه جامعه ها وسیله تحریک و تهدید و تنبیه زنان و مردان در روابط قدرت با یکدیگرهستند و از مهمترین موانع التذاذ جنسی در روابط زناشوئی بشمارند، ﺁآیه می باید روشی را بیاموزد که، بدان، زن الف – از عارضه مازوخیسم رها شود و ب – « ممنوع است های جنسی » را در رابطه با شوی بکار نبرد و ج – استعدادها و فضلهای خویش را باز یابد و ﺁآنها را در زناشوئی بکار برد.
بدین قرار، هرگاه قرار باشد ﺁآیه 34 سوره نساء با ﺁآیه هائی تناقض نداشته باشد که زنان و مردان را بعنوان انسان از حقوق و کرامت برخوردار می شمارد و این حقوق را ذاتی می داند و بخصوص روش پیشنهادی به جای درمان عارضه، ﺁآن را تشدید نکند، در ﺁآیه، « ضرب » باید معنائی را داشته باشد سازگار با ﺁآزاد کردن زن از خشونت طلبی و رها شدن از احساس تحقیر و تسلیم:
نخست می باید مطمئن شد که عامل « نشوز » مازوخیسم است. بسا ناشی از رابطه قوا ( میان دو خانواده، میان زن و شوهر ) و یا بکار بردن « ممنوع است های جنسی » برای وادار کردن شوهر به عملی که همسر می خواهد انجام گیرد و یا حتی ناشی از شیوه تربیت و عادت و یا ترسی از ترسها و نگرانی از نگرانیها باشد. پس، هرگاه روشهائی که آﺁیه می ﺁموزد مؤثر نشدند و اطمینان حاصل شد که نشوز ناشی از مازوخیسم است، بنا بر آﺁیه، به ترتیب زیر می باید عمل کرد:
زدن بمعنای بکار بردن زور بر ضد دیگری، یکی از معانی متعدد ضرب در عربی است. در قرﺁن، ضرب به 14 معنی ﺁمده است. معنائی باید که هم شامل باشد و هم مانع. شامل باشد یعنی درمانهای مختلف را در برگیرد و شفاف باشد یعنی مورد را معین و قلمرو بکار بردن ﺁآن را از موارد دیگر زندگی زناشوئی مشخص کند. از معانی کلمه، معنای درخور با روشی که قرﺁآن، برای درمان نشوز می ﺁآموزد، تحرک بخشیدن است. این توضیح درخور است که الف - رابطه انسان با واقعیت، از جمله با همسر، رابطه مستقیم است. تنها عاملی که سبب می شود رابطه او با واقعیت غیر مستقیم شود، قدرت ( = زور ) است. ب - خشونت طلبی و یا به خشونت بر انگیختن، بیماری است و این بیماری که استعمال خشونت را « ناگزیر » می کند، رابطه مستقیم و بدون مانع میان دو همسر را ناممکن می کند. ج – بنا براین، درمان ﺁآن، برداشتن مانع و مستقیم و بدون مانع کردن رابطه است. از این رو، در مورد نشوز ناشی از مازوخیسم، ضرب در معنای تحرک بخشیدن رساتر و شفاف تر است. زیرا الف - خشونت طلبی انواع دارد و هریک را درمانی بایسته است و برانگیختن و تحرک بخشیدن معنائی شامل است زیرا تمام درمان ها را در بر می گیرد. ب – اسلام رابطه زناشوئی را بر عشق می نهد و نه بر روابط قوا، چرا روا بیند بستر که محل تحقق التذاذ کامل بخاطر انجام رابطه جنسی در بیکران عشقی بی خدشه است، محل استقرار رابطه قوا، ﺁآنهم بر پایه سلطه مرد مجهز به اجازه بکار بردن خشونت بگردد؟ ج – محل بکاربردن روش را مشخص می کند: بستر و ﺁآمیزش جنسی دو همسر و ج - هم درمان برانگختن و تحرک بخشیدن می شود و محلی برای سوء استفاده از بستر برای ایجاد رابطه قوا نمی گذارد.
در این زمان، روانکاوی و روان پزشکی وجود دارند. پس، هم نوع تحرک بخشیدن در خور هر مورد بیماری را می توان یافت و بکار برد و هم ﺁآن نوع از مازوخیسم را می شود تشخیص دادکه جز با بکار بردن خشونت از میان بر نمی خیزد. و روشی را یافت که همسر مازوخیست را از مازوخیسم درمان و شوهر را از اعتیاد به بکار بردن خشونت بازدارد .
با وجود این، وقتی معنی شامل و مانع شد و بطور شفاف روش را معین کرد، دو همسر با طرز فکر دیگری همبستر می شوند و در برانگیختن و برانگیخته شدن با یکدیگر همکاری می کنند و خود نوع تحرک بخشی را به تجربه می یابند.
بدین قرار، ضرب، در مورد نشوز، تحرک جنسی بخشیدن معنی می یابد. پس، برای اینکه زن از خشونت طلبی بیاساید و حالت وجد و شوق ﺁمیزش جنسی را بجوید، مرد می باید او را از خشونت طلبی رها کند. بنا بر ﺁیه، روشی که مرد بکار می برد، به اندازه ای باید باشد که زن میل و شوق جنسی خود را بدست ﺁورد و به روی مرد باز شود ( دست دهد )، زیاده برﺁن، زیانبخش می شود. زیرا از لحظه برانگیخته شدن وجد، تحرک بخشیدن بی محل می شود و ادامه دادن بدان، این بار، مرد را از نظر جنسی فعل پذیر می گرداند و التذاذ جنسی او و همسر را ناقص می کند.»

۱۳۹۰ مهر ۲۱, پنجشنبه

آقایان کروبی و موسوی تورو خدا بی خیال رستوران رفتن بشید.

نمی دونم چرا این تروریست ها دوست ندارند لقمه ی خوش از گلوی کسی پایین بره. حتا اگه می خواهند کسی رو بکشند سعی می کنند اگه راه دستشون باشه تو رستوران این کار رو انجام بدن. رستوران میکونوس را که یادتونه؟! و یا توی همین نقشه ی آخرشون هم قرار بود ترتیب سفیر عربستان رو، توی یک رستوران بدن.
ای آقایونی که رژیم تروریستی باهاتون حال نمی کنه مراقب باشید، یه بار هوس نکنید دست خانواده رو بگیرید برید رستوران! اصلن ارزشش رو نداره! ما که دوست نداریم و فکر هم نمیکنم خودتون علاقه داشته باشید که تو رستوران از شما با دیزی بمب باش، به جای دیزی بزباش وته چین تی ان تی، به جای ته چین مرغ، ساچمه چلو، به جای باقلی پلو و یا نارنجک قمی به جای کوفته تبریزی، با سس مخصوص سرآشپزبیت رهبری پذیرایی بشه؟!
بی خیال شید. اگه خیلی هوس غذای بیرون رو کردید یه آدم مطمئن رو بفرستید بره براتون تهیه کنه.مواظب باشید سمی، زهر ماری چیزی به خوردتون ندن.
خوشبختانه آقایان کروبی و موسوی با توفیق اجباری و ازسر لطف نامحدود رهبرتروریست ها اجازه خارج شدن از خونه رو ندارند اما باید مواظب باشند رودست نخورند مثلن به بهانه ای، نمی دونم، تولد امام زمانی، چیزی بهشون بگن می تونید با بچه ها برید بیرون. اون بنده های خدا هم از فرصت بدست اومده دست پاچه بشن و هوس دیزی، کباب یا پیتزا کنند!
از ما گفتن بود، آقایون و خانمهایی که تروریست ها باهاتون حال نمی کنند تورو جدتون بی خیال رستوران رفتن بشید.

۱۳۹۰ مهر ۲۰, چهارشنبه

حضور رضا پهلوی در بالاترین

دنیای عجیبی شده! از آن عجیب تر دنیای مجازی ست!
از هر دوی اینها عجیب تر، دنیای مجازی ما ایرانی هاست!
برای زندگی در این دنیای مجازی ایرانی می بایست راه رسم تعامل با محیط را به خوبی فراگرفت. اما مسئله به این سادگی ها هم نیست.
سایت بالاترین را به عنوان پرمخاطب ترین فضای مجازی در نظر بگیرید. بی گمان یکی از دلایل افراد برای ورود به این مجموعه، شنیده شدن صدای شان است. لابد فکر میکنند حرف مهمی برای گفتن دارند و گوش های دنیا بی صبرانه انتظار می کشد تا مشکلات و نامرادی های خود را با استفاده از پندها و راهکارهای خردمندانه‏ی ایشان حل نماید.
اما پس از ورود به این رسانه، بی درنگ در می یابند که رساندن صدا به گوش مخاطبان منتظر و جهانی شدن، به همین ساده گی هم نیست و سازو کار خاص خودش را دارد. می بایست پیچیده گی و هزارتوی آنرا شناخت و علائم و نشانه ها را به درستی تشخیص داد و گرنه صدایت مانند آوازی در حمام تنها به گوش خودت خواهد رسید.
و اما آقای رضا پهلوی نیز پس از محاسبات معمول، ناگزیر به این نتیجه رسید که می بایست به این تریبون نزدیک شود و خودخواسته به این دنیا پای گذارد.
از آنجایی که ایشان شاهزاده هستند و بی گمان- جدای از دانش و آگاهی فردی-از وجود مشاوران خبره در همه ی زمینه ها منجمله امور رسانه ای سود می برند، به طرفة العینی در یافتند که خط و ربط چیست و نشانه ها کدامند. ره صد ساله را یک شبه پیمودند و لازم نشد به انتظار شمارش امتیاز لینک های خود بنشینند و حسرت داغ نشدن مطالب شان را تجربه کنند.
جنبش سبز اگر هیچ چیز نداشت، لااقل این توانایی را داشت که نقش چراغ راهنمایی را ایفاء کند. اصولن این از خواص رنگ سبز است که نشانه ی عبور بی خطر است و ماندن بی درد سر به عنوان نمونه، چراغ سبز سر چهار راهها در تمام دنیا معنای عبور بی خطر را دارد و گرین کارت (کارت سبز) نیز خاطره ی امن ماندگاری را تداعی می کند.
رضا پهلوی هم در همین اندک زمان به تبحر دریافتند که اگر در پی چراغ سبز روان شوند روزگار خوشی در انتظارشان خواهد بود. اما تنها نگرانی هواداران دو آتشه ی بازگشت دوران طلایی پهلوی، آنست که این سبزروی آنچنان افراطی گردد که فراموش شود در ابتدا تنها وسیله ای بود، نه هدف. و نهایت کار به جایی بیانجامد که، امر بر خود شاهزاده هم مشتبه شود و مانند پدر گرامی شان، خود را کمر بسته ی سبز پوشی بپندارند.
به هرروی دنیای مجازی هر گوشه اش بازی ها دارد و می بایست منتظر ماند و دید که در نهایت، بازی گردان چه از چنته ی خود بیرون خواهد کشید.

نقش قانون در تعادل رفتاری جامعه –پرخاشگری در جامعه ی مجازی

جامعه ای را متصور می شویم که تمامی واحدهای آن را هسته های هوشمند و از نظر سطح دانش و فرهنگ، نخبه گانی تشکیل داده اند.
این جامعه دارای رفتارهایی تعریف شده است بدین صورت که همه‏ی فرآیندهای فعالیتِ سلول های آن در چهارچوبی معین و سازگار با نظم مطلوب آحاد آن جامعه می باشند.
می توان این جامعه را مجموعه ای به تعادل رسیده توصیف نمود.
از نظر ناظربیرونی ممکن است، بسیاری از رفتارهای این جامعه، ناهنجاری تلقی شوند چرا که با پیش تعریف های ذهنی آن ناظر همسو نیستند و این به هیچ عنوان سکون متعادل آن مجموعه تا هنگامی که بطور کاملن بسته و منفک از محیط بیرون خود ارزیابی می شود، دچار تغییر نخواهد نمود.
حال در نظر بگیریم بنابر دلایلی، یکی از سلول های(افراد) این جامعه ی فرضی ما دچار عارضه ای شود-چه به دلیل عوامل شخصی و چه عوامل ناشناس دیگر- و از خود رفتاری بروز دهدکه با تعاریف جاری در تضاد باشد. آز آنجایی که این کنش خارج از انتظار مخاطبان اوست، به طور طبیعی، موجب واکنش آنها میگردد. این واکنش بسته به میزان انحراف از معیار کنش مذکور و میزان دانش وفرهنگ افراد مخاطب می تواند متفاوت باشد.
در صورت تکرار این رفتار ناهمخوان(ناهنجار)، جامعه مخاطب مجبور به تلاش برای بازگشت به حالت تعادل مطلوب خود خواهد بود. مجموعه ی اینگونه تلاش های پیشگیرانه از خروج جامعه از وضع مطلوب، به ایجاد قوانین می انجامد. این قوانین در اصل حاصل تجربه های ناموفق و به منظور جلوگیری از تکرارآنها بوده است.
آنچه که اهمیت دارد و مورد تاکید است، اینست که برای تعامل جمعی و زندگی اجتماعی حمایت از حریم های فردی، بخشی و عمومی یک اصل غیر قابل انکار می باشد.
حریم ها فضاهایی هستند که ورود بدون اجازه به آنها موجب ایجاد نگرانی، نارضایتی، تنش و خشم صاحب آن فضا میگردد.
کنترل فضاهای خالی بین این حریم ها نیز به عنوان عوامل متعادل کننده، و مرزهای ایمن سازی، نقش تعیین کننده ای ایفا می کند.
کار قوانین-چه مدون و چه فرهنگ و عرف-تعیین و شناسایی دقیق همین حریم ها و جلوگیری از تعرض به آنهاست.
به عنوان مثال، حریم شخصی خانواده ی من، خانه ی من است. در درون این خانه تقسیم بندیِ حریم های شخصی هر یک از اعضاء مشخص است.حال اگر کسی یا چیزی بدون میل و رضایت افرادخانواده ی من وارد این حریم شود، اعضا ی خانواده ی من واکنش نشان خواهند داد. این واکنش ممکن است تنها یک تعجب باشد(مثلن در صورت ورود یک پرنده به سالن پذایرایی) و یا به شکل عصبانیت، نگرانی ویا وحشت بروز نماید.
حال اگر در پیش زمینه ی تجربی من، این حادثه و واکنش مناسب با آن مشخص و موجود باشد، مثلن به دنبال درخواست کمک از مسوولان نظم جامعه، تلاش خواهیم کرد تا وضعیت را به حالت تعادل اولیه بازگردانیم. اما اگر تجربه ی ما از این تعریف تهی ست به طور طبیعی، خودِ ما به طور مستقیم به برقراری نظم از دست رفته همت خواهیم گمارد.
تا اینجای قضیه چندان موجب نگرانی نیست. ولی با گذشتن از این نقطه، قدرت و آتوریته ی فردی گسترش می یابد. به عنوان مثال من نقطه ی شروع دفاع از حریم خانه ام را به کوچه منتقل خواهم کردو خود را ملزم به دفاع از نظم کوچه می بینم. در این جا من نا خود آگاه به حریم عمومی همسایه گان ام تعرض کرده ام و بخشی از فضاهای خالی بین حریم های خصوصی را به اشغال خود درآورده ام که این به نوبه ی خود و در نبود عامل بازدارنده ای به نام قانون، می تواند به بقیه ی واحد های آن جامعه تسری یابد و موجب گسست تعادل آن گشته و رفتارهای جمعی را نیز تحت الشعاع قرار دهد.
در جوامع پیشرفته نیز گاهی می بینیم که خلاء قانون و یا مجری قانون، به دخالت اشخاص در اجرای قانون و یا دفاع از حریم های خود منجر شده و در نهایت بی نظمی ها و خساراتِ به مراتب سهمگین تری را دامن زده است.
به این دلیل، بر این واقعیت باید تاکیدی مجدد نمود که بستر اولیه و پیش نیاز هر جامعه ی پایدار، قوانین و مقرراتی ست که ضامن حفظ حریم های تعریف شده ی آن جامعه باشد و در این بستر رشد و تعالی فرهنگی می تواند متظاهر شوند و به نوبه ی خود اجرای آن قوانین را تسهیل و کم هزینه نمایند.
پرخاشگری و بروز رفتارهای نامتعادل به عنوان نمود یکی از رفتارهای نا متعارف و ناهنجار فردی-اجتماعی، متاثر از عوامل بسیاری ست. یکی از این عوامل موثر عامل محیط بیرونی ست که می توان آنرا در نوع تعادل آن محیط و شکل ساختاریِ قوانین و اجرای آنها جستجو کرد.
هر فرد و یا واحدی از جامعه در مواجهه با محیطی که در آن احساس کند، قوانین به طور یک جانبه وضع و یا اجرا می شوند و منافع شخصی اش مورد تعرض قرار می گیرند، خود خواسته به دفاع بر می خیزد که در پاره ای از موارد بدلیل نبود فضای مناسب جهت ابراز این اعتراض و حق طلبی، به بروز رفتارهای نا هنجار دست می زند. به عنوان نمونه، اگر فردی در مکانی خلوت مورد تهاجم فردی زورگیر قرار گیرد، یا به فریاد زدن جهت جلب کمک توسل می جوید و یا به ناسزا گفتن و ارضای حس انتقام جویی خود از راه پرخاشگری گفتاری می پردازد.
این قانون برای همه ی جوامع و واحدهای آن صادق است. یک کارخانه رادر نظر بگیرید که کارگران اش احساس می کنند در حق آنها اجحاف می شود و پس از نا امیدی از روندهای قانونی مانند مذاکره با کارفرما، شکایت و یا حتا اعتصاب، چه بسا به رفتارهای تخریبی در محیط کارخانه دست یازند و حتا در موارد بیشماری مشاهده شده که اجزاب و گروه های سیاسی به مثابه واحدهای بزرگ تر اجتماعی، برای احقاق حقوق خود به رفتارهای حاوی خشونت دست زده اند.
خلاصه:
هر انسان و یا واحد اجتماعی اگر احساس نماید و یا تردید و نگرانی داشته باشد که حریم او در خطر تعرض است، وبا توجه به تجربه های پیشین خود از مجریان قانون جهت احاده ی حقوق پایمال شده و یا در شرف پایمال شدن، مایوس باشد، دست به اقدامات و عکس العمل های مستقیم خواهد زد که این واکنش ها ممکن است به اشکال گوناگون مانند، عصبانیت، پرخاشگری، درگیری و رفتارهای تخریبی دیگر بروز نمایند.
بهترین و علمی ترین راه برای پیش گیری از این واکنش های ناهنجار، برگرداندن اعتماد فرد به صلابت و عدالت قانون است.
پرخاشگری در فضای مجازی
همانگونه که اشاره شد، واکنش های رفتاری- در صورت احساس ضایع شدن حق- در فرد مظلوم نمودهای گوناگونی دارند. اگربر اثر عاملی این رفتارها امکان بروز نیابند به صورت خفته و با انباشتن پتانسیل به حالت سکون در آمده و به مجرد قرار گرفتن در محیطی مناسب و عدم وجود عوامل بازدارنده، نیروی خود را آزاد خواهد ساخت.
در جامعه کنونی ایران و تعامل غیر سالم حاکمیت با جامعه، نشانه هایی ازاین انباشتِ احساس های نارضایی به وضوح به چشم می آید.
پرخاشگری ،مردمی عصبی، آستانه ی تحمل ها بسیار پایین و...اینها همه نشانه هایی از بیماری جامعه است.
این نشانه ها ارتباط مستقیم با برخورد حاکمان و دولتها با مردم دارند. وقتی در تمام زوایا ی زندگی عاملی به نام زورگویی و قلدری خود نمایی میکند نمیتوان انتظاری جز این داشت هر مظلومی بطور ناخودآگاه به ظالمی بالقوه تبدیل می شود. اگر این مظلوم همچنان مورد ستم وزورگویی قرار داشته باشد می توان انتظار داشت به مجرد ایجاد موقعیت مناسب برخوردی ظالمانه از خود بروز دهد.
امروزه فضای مجازی به دلیل مخفی ماندن شخصیت واقعی افراد، محیطی مناسب جهت بروز رفتارهای ناهنجار بطور عام و پرخاشگری در این مورد خاص شده است.
محیط های مجازی کمابیش به محیط های جایگزین برای ابراز اعتراضات و واکنش های حق طلبانه شده است.
اصولن افرادی که در مواجهه با ظلم توانایی مقابله به مثل را در محیط واقعی ندارند در خارج از آن محیط و دور شدن از آن شرایط دلهره و ترس، با مشابه سازی غیر مستقیم عقده ی فروخفته ی خود را بروز میدهند.
لازم به ذکر است که هدف از این گفتار بررسی واحد های طبیعی و رفتارهای فردی آن بوده است و رفتارهای برنامه ریزی شده از سوی حکومت و گروه های سیاسی برای کنترل فضای های مجازی از طریق ایجاد تنش در فضای بحث و انحراف مسیر گفتگو های مدنی و آزاد با ایجاد جو توهین و پرخاشگری را در بر نمی گیرد.

۱۳۹۰ مهر ۱۷, یکشنبه

سنگ پای آخوندی

خبرگزاری رسا ـ حجت الاسلام سیدحسن ربانی مدیر مرکز خدمات حوزه های علمیه با تاکید براینکه مظلوم ترین و محروم ترین قشر جامعه، روحانیت هستند، اظهار داشت:روحانیان از حداقل های خدمات شهری محروم هستند از این رو باید به فکر تامین معیشت روحانیت با عزت و کرامت باشیم.
از این جا بخوانید

میخواستم چیزی در مورد این ادعای آقای مدیر مرکز خدمات حوزه های علمیه بنویسم، هرچه سبک سنگین و دودوتا چهارتاکردم نتونستم از بلاتکلیفی بیام بیرون.ناچار استخاره کردم بد اومد. پیش خودم گفتم لابد خیری در این ننوشتن است و یا شاید این ادعا درسته و من بی خودی- مثل اسپند روی آتش- بالا پائین می پرم تا ثابت کنم چرت و پرت است.
با دقت تر خوندم و بدون حب وبغض- که در اینگونه مواقع به ناچار مخ آدم رو احاطه میکنه- فکر کردم، دیدم که بنده ی خدا یک جورایی حق داره.
سی و دو ساله با هزار جور کلک و نیرنگ و کشت و کشتار ممکلت رو چاپیده‏اند ولی هنوزآخوند ها از حداقل خدمات شهری محرومند. نمونه های زیربه خوبی این محرومیت ها را نشان میدهند:
-هر آدمی براحتی توی شهر میتونه کنار خیابون منتظر سوار شدن به یک وسیله‏ی نقلیه عمومی بایسته ولی یک آخوند اگر اینکار رو بکنه هزارتا فحش و متلک جوراجور نصیبش میشه.
-هر آدمی میتونه شب ها سطل آشغال رو ببره سر کوچه بذاره ولی یک آخوند عمرن این کار از عهده اش بر نمیاد.
-یک آدم میتونه راحت بره ساندویچی یا کافی شاپ ولی تصور دیدن یک آخوند در اینجور مکان ها قدری نامانوسه.
- یک آدم میتونه باخانواده ویا دوستش بره تو پارک قدم بزنه ولی آیا یک آخوند میتونه براحتی اینکار رو بکنه.
-یک آدم اگر توی خیابون دچار مشکلی بشه می تونه از عابران کمک بخواد ولی اگر این وضع برای یک آخوند بوجود بیاد دیگران نه تنها کمک نخواهند کرد بلکه حداقل متلکی که بهش میگن اینه "خوبش شد".
- اگر خونه ی یک آدم آتش بگیره همه میان کمک که خاموشش کنند ولی اگه خونه یک آخوند آتش بگیره دل خیلی ها خنک میشه.
اصلن یک آخوند میتونه مثل آدمها در شب ازدواجش با ماشین تو خیابون ها بچرخه و بوق بوق کنه؟ اصلن کسی از آدمها با آخوند ازدواج میکنه؟
خلاصه، خوب که دقت کنیم می بینیم بیشتر مکان های عمومی در یک شهر با آخوند در تضاده. انگار همه جا دوربین مخفی کار گذاشته‏اند که هر فعالیتی که برای آدمها، عادیه برای آخوندها به نوعی عجیبه و در صورت بروز این فعالیت ها سریع فیلم و عکس و خبرش مخابره میشه و میشه خبر داغ.
شاید همان بهترکه برای این موجودات عجیب و ناسازگار با محیط شهری فکری بشه و برگردند به اونجایی که بهش متعلق اند.


۱۳۹۰ مهر ۱۲, سه‌شنبه

حضرت امام خامنه ای بشار اسد را به فرمانده ای کل قوای اسلام منصوب نمودند.

متن حکم رهبر شیعیان هردو عالم به این شرح می باشد.
بسم الله الرحمن الرحیم
جاء الحق و زهق الباطل ان الباطل كان زهوقا
سردار اسلام برادر بزرگوارجناب بشار اسد
با عنایت به فرمایشات اخیر شما و پیام شجاعانه تان به زورگویان غرب، بدینوسیله شما را به فرماندهی کل قوای اسلام منصوب می کنم. بحمدالله امت اسلام و بخصوص فرزندان ذوب شده در ولابت چهره منور شما را به خوبی می شناسند.
سپاه پاسداران امروز فهرست بلندى از افتخارات و تجارب و نوآورى نظامى و فنى و نيز مجموعه‌ای از نيروهاى مخلص و متعهد و كارامد و حزب‌اللهى را در اختيار دارد. فرماندهى مدبرانه و نيرومند شما بايد بتواند با استفاده از همكاران مؤمن و قوى و هوشمند، روند رشد و بالندگى معنوى، سامان تشكيلاتى، تقويت رزمى، قانونمندى و انضباط و ابتكار و نوآورى را شتاب و استمرار بخشد. امروز بزرگترین نقیصه در سپاه اسلام، نبود فرمانده هان شجاع و آماده به رزم است. همه فرمانده هان ما درگیر مسائل اقتصادی شده و از فضای معنوی جبهه و جنگ دور گشته اند. امیدوارم با فضل و عنایات حق و حضرت صاحب الزمان شما بتوانید روح مبارزه و جهاد رادرآنها زنده نمایید. دراین راه از هرگونه تهدید استکبار وبزرگنمایی توانایی های ما غافل نشوید. اگر لازم شد جناب احمدی نژاد را برای راهنمایی و مشاورت شما در مواجهه با رسانه ها به سوربه اعزام خواهم نمود.
ومن الله توفیق
امام خامنه ای
6 ذی القعده 1432

۱۳۹۰ مهر ۱۱, دوشنبه

اتحاد برای دور زدن AFC

آقای عزیز محمدی خیلی غصه داره! حق داره بنده ی خدا ازطرفِ AFC بهش گقتند ممکنه باشگاه پرسپولیس و استقلال محروم بشن و بقبه باشگاه ها هم اگر مشکلات شون حل نشه، لیگ برتر کلاً تعطیل میشه و خیلی ها منجمله آقایان محمدی و کفاشیان خونه نشین می شوند.
آقای محمدی دومشکل اصلی را برشمرده اند :1-تراز مالی باشگاه ها باید مشخص شود و 2-منابع دولتی نباید به فوتبال کمک کنند.
هرچه به این دو مورد نگاه میکنم نمی تونم بفهمم که چرا به خاطر مشکلاتی به این کوچکی دست اندرکاران فوتبال کشور باید زانوی غم بغل بگیرند؟!
اصلن مگه ما ثابت نکردیم که مردمی هستیم با افکار بزرگ که میتونیم این افکار را فقط در دقیقه ی نود به اجرا در آوریم مگر نه اینکه، محبوب ترین برنامه ی تلویزیونی مان هم برنامه ی نود است. الان که تازه دقیقه هشتاد و نو است، آقای محمدی پاشو برادر، یک دقیقه زمان داریم.
دوراه حل پیشنهاد می کنم که در عرض سه سوت دو مشکل بالا را حل می کند، تازه حدود نیم دقیقه هم اضافه می آید که می توانیم در زمین خودمان وقت کشی کنیم یا شما به آسیب دیده گی تمارض کنید.
و اما راه حل ها:
1- برای منظم کردن ترازنامه ی مالی باشگاه ها، تیمی از آقایان خاوری رییس برکنار شده ی بانک ملی و جهرمی رییس برکنار شده ی بانک صادرات تشکیل شود و ترازنامه ای بنویسند تا AFC که سهله، بابا بزرگ سپ بلاتر و فیفا هم نتوانند ازش ایراد بگیرند و اصولن نخواهند توانست ازش سر در بیاورند.
2-چند نفر مثل آقایان امیر منصور آریا، زنوزی و شهرام جزایری را به AFC بعنوان حامیان مالی این باشگاه ها اعلام کنند مسئله حل میشه! اونا خودشون می دونند که چطور منابع دولتی را در یک فعل وانفعال پیچیده و سریع به منابع بخش خصوصی تبدیل کنند به شکلی که مو لای درزش نره.
3- اگر اینکارا جواب نداد مجبوریم از یکی از لابی گرهای بانفوذ رژیم در آمریکا(؟)، بخواهیم لابی گری کنه و کفاشیان رو بفرستیم تویAFC، اینطوری بعد از یک مدت همه ی باشگاه های آسیا مثل ایران میشوند و کسی دیگراز ما ایراد نخواهد گرفت.

۱۳۹۰ مهر ۱۰, یکشنبه

مهندسی میر حسین موسوی و دکترای احمد توکلی

شنیدیم که از طرف رسانه های دولت، اسنادی منتشر شده که براساس آنها مدرک دکترای آقای توکلی زیر سوال رفته است. به اسناد نگاه که میکردم ومی دیدم که چگونه این آقا حتا مدرک کارشناسی ارشد هم نداشته و با استفاده از بورسیه دولتی به همراه هفت فرزندشان(ماشا الله) به انگلستان رفته ویا به قولی دیگر سهمیه ی ارزی برای خانواده اش رو گرفته ولی آنها را همراه خودش به فرنگ نبرده، نا خودآگاه یاد مصاحبه این آقای توکلی با سایت خودش(الف) افتادم. در آن مصاحبه که با عنوان " آدم های اصلي‌ احمدي نژاد يا منحرفند يا متهم به فساد مالي يا هردو" و در تاریخ سی ام اردیبهشت ماه نود منتشر شد، آقای توکلی گفته بودند که :" اما در انتخابات سال 88 من به هيچ وجه از ايشان(احمدی نژاد) دفاع نكردم و به بزرگان كشور نيز اعلام كردم كه حمايت از ايشان را بر خودم حرام مي دانم. در عين حال اعلام كردم كه اضطرارا به ايشان راي مي دهم؛ علت اين راي اضطراري را آن زمان اعلام نكردم..."
آنزمان گمانه زنی های زیادی در مورد دلیل این اضطرار آقای توکلی مطرح شد ولی بنده تا به امروز با هیچکدام از آن دلایل قانع نشدم تا اینکه امروز دانستم که دلیل آقای توکلی کاملن منطقی و متین بوده است.
آخر، کدام شخص دکتری (مانند آقای توکلی)، وقتی حق انتخابش بین دکتر احمدی نژاد و مهندس موسوی باشد و وقتی بداندکه مدرک دکترای احمدی نژاد از جنسِ مدرک خودش هست و مدرکی ست انقلابی، چگونه می تواند از کسی حمایت کند که مدرک فوق لیسانس دارد آنهم قدیمی و مربوط به رژیم قبل که قاعدتن همه چیزش منفور بوده و هست!
اصلن این ایرادهایی که به مدارک برادران ذوب شده در ولایت می گیرند اگر ریشه یابی شوند، از حسنات و نکات مثبت آنهاست.این برادان هم می توانستند خیلی راحت در زمان رژیم گذشته به دانشگاه بروند و بدون دردسرمدارج تحصیلات عالیه را بگذرانند ولی فرق آنها با دیگران در این بود که هیچوقت حاضر نشدند از امکاناتی که رژیم آمریکایی/انگلیسی پهلوی فراهم کرده بود استفاده کنند حتا حاضر نبودند به مدرسه و دانشگاه بروند. ولی از آنجایی که همه آنها از نبوغ و استعدادهای خارق العاده ای برخوردارند خیلی راحت در حالی که هدایت چند منصب مهم دولتی و شرکتهای خصوصی را عهده دار بودند، همزمان توانستند تحصیل هم بکنند و مدرک هم بگیرند آنهم از دانشگاه های انگلیس.
مقصر آقای موسوی ست اگر این مدتی که وقت داشت الکی نمی نشست در خانه و به جای وقت گذرانی با نقاشی وجدول حل کردن، یک مدرک دکترای انقلابی با بورس دولتی میگرفت، آقای توکلی و امثالهم دچار اضطرار نمی شدند و احمدی نژاد را انتخاب نمی کردند و آب از آب هم تکان نمی خورد.

۱۳۹۰ مهر ۹, شنبه

نقش رهبر فرزانه در عدم استقلال کشور فلسطین

در خبرها آمده بود که رهبر عالیقدرشیعیان جهان متخلص به خ.ر. در کنفرانس حمایت از فلسطین با طرح محمود عباس برای ایجاد دو کشور مستقل فلسطین و اسراییل در کنار هم مخالفت کرد. وی "تقسیم سرزمین فلسطین" و بازگشت به مرزهای ۱۹۶۷ را مردود دانست.و همچنین بر ادامه مبارزه سازمان‌های مقاومت اسلامی همچون حماس و جهاد اسلامی تاکید کردو مقاومت سازمان‌یافته را بازوی فعالی دانست که می‌تواند مردم فلسطین را به سوی هدف نهایی خود پیش ببرد.
آقای خامنه‌ای، طرح ایران را منطقی، روشن و منطبق بر معارف سیاسی متعارف خواند و پیشنهاد کرد که یک همه‌پرسی از مردم فلسطین اعم از مسیحی، مسلمان و یهودی در هر نقطه‌ای که زندگی می‌کنند برگزار شود
او البته تاکید کرد که در این همه‌پرسی، یهودیان مهاجر که آنها را «مهاجران بیگانه» خواند، جایی نخواهند داشت
به گفته رهبر جمهوری اسلامی، یک دولت برآمده از این همه‌پرسی درمورد مهاجران غیرفلسطینی که در سال‌های گذشته به این کشور کوچ کرده‌اند، تصمیم خواهد گرفت.
وقتی این خبر را می خواندم تعجب کردم که چرا به این شخص فرهیخته لقب خ.ر. داده اند.و دلیل دیگر برای تعجبم این بود که چرا به جای احمدی نژاد متخلص به ا.ن. این رهبر فرزانه به اجلاس سازمان ملل نمی روند؟!
مطمئنن با ابهت، شوکت و قدرت منطق و بیانی که ایشان دارند می توانند جهانیان را نه تنها آگاه بلکه مجاب کنند که کار مدیریت جهان را به ایشان بسپارند. مثلاً یک همه پرسی در آمریکا میگذارند و سرخپوست ها در مورد سرنوشت مهاجران غیر آمریکایی تصمیم خواهند گرفت و برای باقی دیگر کشورها نیز به همین ترتیب عدالت سیاسی را اجرا خواهند نمود.
اصلن این آقای محمود عباس مگر مسلمان نیست(البته از اسمش اینگونه برداشت میشود) پس چگونه به خود اجازه می دهد که بدون اذن رهبر شیعیان جهان در مورد فلسطین طرح بدهد؟ بعد ایراد می گیرند که حماس و جهاد اسلامی به چه دردی می خورند. ما این بازوهای کلفت را در منطقه داریم و باز امثال محمود عباس اینچنین اعمال شنیع ای ازشان سر می زند وای به روزی که بازوهای ما را قطع کنند لابد بعد از تشکیل کشور فلسطین روابط سیاسی و تجاری هم بین دو کشور راه می اندازند؟!
در صورت تشکیل کشور مستقل فلسطین مشکلات بسیاری گریبان گیرنظام سیاسی جهان میگردد که در نگاه اول به چشم نمی آیند و فقط می بایست مانند خ.ر.فرزانه باشی تا این نکات را ببینی و بعد از تذکر ایشان بود که ما هم دانستیم که چه قدر وجود این خ.ر نازنین برای جهان سیاست نعمت است!

غروبی یخ زده ی پاییزی

این باران پاییزی سر بازایستادن ندارد.از دیشب همین طور یکسره و بدون لحظه ای توقف می بارد. هرچند سال های زیادی از آن واقعه می گذرد و هزاران کیلومتر از آن دیار دورم اما صدای هق هق آن مرد در گوش هایم با صدای شُرشُر باران در هم می تند و حسی غریب که مرا از آن رهایی نیست بر قلبم سنگینی میکند.
" در گوشه ی سالن اورژانس بیمارستان مرد چمباتمه زده و نگاهش را در دوردستی ورای دیوار روبرویش گم کرده است. کنارش می نشینم و لیوان چای ام را به او تعارف میکنم. به آنکه نگاهش را برگرداند، با صدایی بغض آلود میپرسد: سیگار داری؟
- آره دارم ولی اینجا ممنوعه. بیا بریم بیرون یه سیگار مهمون من!
از جا بر می خیزد. با موهایی که گویی یک شبه سفید شده اند، به کوهی می ماند که قله اش در زیراولین برف پاییزی بیشتر نمایان است.
به تجربه دریافته ام که در اینگونه مواقع دلداری دادن بدترین نوع ایجاد ارتباط است و باید صبر کنم تا خود لب بگشاید.
پک عمیقی به سیگار میزند و از لایه ی غلیظ دود بیرون داده از دهانش، برای اولین بار به چشمان ام خیره می شود. در نگاه اش غم زده اش چیزی ست که آدمی را به کنجکاوی برمی انگیزاند.
سکوت و دود سیگار!
با تردید درخواست سیگاری دیگر میکند و باز سکوت!
بعد از مدتی به سخن می اید اما نه با من با خودش و یا ناپیدایی!
ساختمان سه طبقه داشت با پنج واحد. هم کف تک واحدی بود که ده سالی می شدکه در اجاره ی دوست قدیمی ام جعفربود و در چهار واحد دیگر دو خانواده زندگی می کردند.مستاجران دوواحد طبقه سوم سال ها قبل با دلخوری ، قراردادشان را فسخ نموده و خانه را ترک کردند.قبل از رفتن جنجالی به پا کردند. میگفتن موقع باران از سقف آب میچکد، دیوارها نم کشیده و هر لحظه ممکن است این خانه بر سر ساکنانش آوار شود.انتظار داشتند دستی به سرو روی ساختمان بکشم یا لااقل سقف را تعمیر کنم حتا حاضر بودند در مخارج مشارکت کنند.
پک عمیقی به سیگار زد و انگار خاطره ای دور را مرور می کرد ادامه داد:
ساختمان را سالها پیش با هزار زحمت و بدبختی سرهم کردم. درآمد زیادی که نداشت . نمی توانستم زیاد خرجش کنم. کاش همان موقع که جعفر گفت با هم شریک شویم و ساختمان را بکوبیم ودوباره بسازیمش به حرفش گوش کرده بودم! دورادور خبر داشتم که، بنده خدا جعفرهمیشه سعی می کرد مستاجران را آرام کند تا آنجا را ترک نکنند. حتا می شنیدم که وقتی من برای سر کشی می رفتم همیشه مراقب بود کسی چیزی نگوید که به من بربخورد و ساخنمان را بفروشم. به آنها میگفتم قدر این خانه را باید بدانیم اگر مالک اش خسته شود آنرا می فروشد و همه ی ما آلاخون والاخون خواهیم شد!
چند بار سعی کرد به گوشه و کنایه به من بفهماند که باید کاری کنم ولی هر بار موضوع بحث را عوض می کردم.
خدا مرا نخواهد بخشید!
دستی به شانه اش زدم، از بچه های کشیک شنیده بودم که همسر و دو دخترش دیروز در حالی که به دیدن یکی از دوستان شان رفته اند، ساختمان بدلابل نامعلومی نشست کرده و همگی زیر آوار مانده اند و فقط دختر کوچکش زنده ماند.خواستم چیزی بگویم ولی نگاهش سرد وسنگین برای لحظه ای بر چشمانم سایه افکند.
سرش را پایین انداخت و از من دور شد. شانه هایش را میدیدم که می لرزید و صدای هق هق اش که با صدای شُرشُر باران در هم می آمیخت.
همان صدایی که اکنون با صدای باران در هم تنیده شده و تا ابدیت با من همراه خواهد بود.